مفرش

معنی کلمه مفرش در لغت نامه دهخدا

مفرش. [ م َ رَ ] ( ع اِ ) هرچه بگسترانند. ج ، مفارش. ( مهذب الاسماء ). گستردنی. ج ، مفارش. ( منتهی الارب ). چیز گستردنی.( ناظم الاطباء ). فرش. ( غیاث ) ( آنندراج ) :
نوبهاران مفرش صدرنگ پوشد تا مگر
دوستی از دوستان خواجه بوطاهر شود.منوچهری.مجلس به باغ باید بردن که باغ را
مفرش کنون ز گوهر و مسند ز ند بود.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 25 ).
بر مفرش پیروزه به شب شاه حلب را
از سوده و پاکیزه بلور است اوانیش.ناصرخسرو.در باغ و راغ مفرش زنگاری
پر نقش زعفران و طبرخون است.ناصرخسرو.اگربساط زمین مفرشم کنند سزد
چو سایبان من از پرده سحاب کنند.مسعودسعد.چون هوا از گرد تاری کله بست
بر زمین خون مفرش دیگر کشید.مسعودسعد.مفرش و سایبان کشی و زنی
بر زمین و هوا ز خون و غبار.مسعودسعد.شمس گردون بگسترد به طلوع
بر زمین از زر طلی مفرش
تا مهلل کنی بساط ورا
به خم نعل ادهم و ابرش.سوزنی.آشوب عقلم آن شبه عاج مفرش است
نقل امیدم آن شکر پسته پیکر است.سیدحسن غزنوی.- مفرش کش ؛ فَرّاش. ( آنندراج ). آنکه مفرش حمل کند. حامل مفرش :
شاه بفرمود به مفرش کشان
زینت و فرش و تتق زرفشان.امیرخسرو ( از آنندراج ).و رجوع به مفرش شود.
|| آنچه در آن جامه خواب و بستر و رخت و فرش و جز آن نهند. ( از ناظم الاطباء ). آنچه جامه خواب و رخت در آن نهند. ( غیاث ) ( آنندراج ). ظرفی است کیسه مانند که بیشتر از زیلو و گلیم کنند و در سفرها لحاف و متکا و فرش و پتو و امثال آن در وی نهند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). ظرفی که جامه و زینت در آن نهند. ( گنجینه گنجوی ) :
مفرش جامه خواستم ز تو دوش
چون نعم کردی آمدم شادی.سوزنی ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).ز مفرشها که پر دیبا و زر بود
ز صد بگذر که پانصد بیشتر بود.نظامی ( از گنجینه گنجوی ). || پوششی که بر روی اسب و استر و شتر اندازند. آنچه بر روی اسب و استر واشتر اندازند :
نماند از سپه سفت محمل کشی
که بر وی ز دیبا نبد مفرشی.نظامی.هزار اشتر به مفرشهای دیبا

معنی کلمه مفرش در فرهنگ معین

(مَ رَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - آنچه که روی زمین پهن کنند و روی آن بخوابند. ۲ - جای فرش کردن .

معنی کلمه مفرش در فرهنگ عمید

آنچه روی زمین می گستراندند و روی آن می خوابیدند.
۱. هرچیز گستردنی.
۲. جای پَهن کردن فرش.

معنی کلمه مفرش در فرهنگ فارسی

آنچه روی زمین بگسترانندوروی آن بخوابند ، هرچیزگستردنی، مفارش جمع
( اسم ) بستری که بگسترند و بر آن بخوابند .
جمل مفرش شتر بی کوهان

معنی کلمه مفرش در ویکی واژه

آنچه که روی زمین پهن کنند و روی آن بخوابند.
جای فرش کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه مفرش

سرم بالش تنم مفرش بسوزد به هر ناخوش که رفته خوش بسوزد
آنرا که بدت زلف دلکش باید همچون بادش ز آب مفرش باید
ز تابوت زر محملش ساختند ز دیبای چین مفرش انداختند
عذرم ار افتد قبول و عجزم ار آید پسند در نجف از پارس خواهد برد دوران مفرشم
از نور در آن ایوان بفروخته انجم‌ها وز آب برین مفرش بنگاشته الوان‌ها
خلق چیست از خاک مفرش کردنست با سگان همکاسگی خوش کردنست
عیاران را ز آتش آمد مفرش عیار نه‌ای ز عاشقان پا درکش
بر سر نطع نیستی پای نیاز اگر نهم روح قدس بیفکند بر سر سدره مفرشم
از دستت از آتش بود ما را ز گل مفرش بود
در مفرش زمان سخنم در لباس ماند هم جامه کجاست که آید برابرم