مفرس. [ م ُ ف َرْ رَ ] ( ص ) فارسی کرده شده ، از قبیل معرب که به معنی عربی کرده شده است. ( آنندراج ). کلمه ای که از زبان دیگری به فارسی آورده شده : برشکال مفرس برسکال است. ( غیاث ). پسندشده در زبان فارسی. ( ناظم الاطباء ). بعضی این صورت را به معنی فارسی شده به کار برده اند، مانند معرب که به معنی عربی شده است. پارسی گردانیده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). مفرس. [ م َ رَ ] ( اِ ) نوعی از زیب و زینت باشد که از سقف عمارتها آویزان کنند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مصحف مُقَرنَس است. ( حاشیه برهان چ معین ).
معنی کلمه مفرس در فرهنگ معین
(مُ فَ رَّ ) [ معر. ] (اِمف . ) کلمه ای که از زبان دیگر به فارسی آورده شده ، پارسی گردانیده .
معنی کلمه مفرس در فرهنگ فارسی
( اسم ) کلمه ای که از زبان دیگر بفارسی آورده شده پارسی گردانیده : [ برشکال مفرس برسکال است .] (غیاث : برشکال ) . توضیح این لفظ عربی نیست بلکه بشکل عربی مانند معرب ساخته شده و مفرس در عربی بمعنی آنچه برای دریدن نزد حیوان درنده گذاشته میشود ، میباشد نوعی از زیب و زینت باشد که از سقف عمارتها آویزان کنند .
معنی کلمه مفرس در ویکی واژه
کلمهای که از زبان دیگر به فارسی آورده شده، پارسی گردانیده.
جملاتی از کاربرد کلمه مفرس
بنگر اندر درد من گر صاف نیست درد خود مفرستم و درمان مکن
غمزه ها را بقصد جان مفرست باش تا کار دل تمام کنند
از در خویش خدایا به بهشتم مفرست که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس
به رنج شبهه مفرسا که حرف مکتب عشق در آن جریده که بیپشت و روست میباشد
دل مفرسای بسودای محال که اگر دل نَبُوَد، دلبر نیست
عطار به تحفه گر فرستد جان فریاد همی کند که مفرستش
ور به طلبی عمر گرانمایه مفرسای از کهنه گرت کار بر آید کم نو گیر
زاهد ار اهل بهشت است خدایا مفرستم جز به دوزخ چومنی ظلم بود یار چو اوئی
ویکبار میگفت: الهی ملک الموت را به من مفرست که من جان بوی ندهم که نه ازو ستدهام تا باز بدو دهم من جان از تو ستدهام و جز تو به کسی ندهم.
حقیقت تو مجازاست دل به وهم مفرسا که غیر شیشه پری هیچ دستگاه ندارد