معنی کلمه مفرد در لغت نامه دهخدا
چون کار خود امروز در این خانه بسازم
مفرد بروم خانه سپارم به تو فردا.ناصرخسرو.همه را بازداشت و برادران را از یکدیگر جدا کرد و هر یک را مفرد در حبس بازداشت تا به جمعیت حیلتی نسازند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 218 ).
من و عشقی مجرد باشم آنگاه
بیاسایم چو مفرد باشم آنگاه.نظامی.شمس تبریز اگر بی کس و مفرد باشد
آفتاب است و ورا خیل و حشم نیست برو.مولوی.- بمفرده ؛ تنها و با خودش.( ناظم الاطباء ). || بی رفیق و بی کس. || تنها فرستاده شده. ( ناظم الاطباء ). || آنکه تنها با حریف جنگ کند و منتظر مدد و معونت نباشد و آن را یکه تاز هم گویند. ( آنندراج ) ( فرهنگ نظام ). کسی که در شجاعت فرد و ممتاز باشد. دلاور. یکه سوار. یکه تاز. ( از یادداشتهای قزوینی ج 7 ص 116 ) :
شهسوار آفتاب از خیل رایت مفردی
کاسه های آسمان از خون جودت ماحضر.کمال الدین اسماعیل ( از آنندراج ).پنجاه هزار تازیک از مفرداتی که هر یک فی نفسه رستم وقت و بر سرآمده لشکرها بودند... ( جهانگشای جوینی ). از مفردان و پهلوانان مردی هزار تمسک به مسجدجامع کردند. ( جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 95 ). پنج شش از مفردان که روزگار ایشان را فرا آب نداده بود. ( جهانگشای جوینی ).
مفردی از خیل اوست آنکه به تنها شبی
از طرف باخترتا در خاور گشاد.سلمان ساوجی. || یکه. یگانه. ( ناظم الاطباء ). یگانه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
در دایره ملک تویی نقطه مفرد
ره نیست در این دایره همتا و قرین را.امیرمعزی.و مدرسان از نحاریر علمای عصر و مفردان دهر... ( جهانگشای جوینی ).
کآن عهد که من کردم بی جان و بدن کردم
نی ما و نه من کردم ای مفرد یکتایی.مولوی.چون الف گر تو مجرد می شوی
اندر این ره مرد مفرد می شوی.مولوی. || به اصطلاح بعضی فارسیان ، بنده فرمانبردار. ( غیاث ). بنده. فرمانبردار. ( از آنندراج ). گماشته. ملازم. غلام : ورتبیل را قاعده چنان بود که بر تخت نشستی و آن سریر جماعتی از مفردان بر دوش نهاده بودندی. ( جوامع الحکایات عوفی ). مفردان ابواب را چشم بر اثواب ایشان افتاد دانستند که در زیر ایشان شر است مانع دخول ایشان گشتند. ( جهانگشای جوینی ج 2 ص 176 ). از نفقه خیل و خدم و تبع و حشم و مفردان و سلاحداران. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 50 ).