معنی کلمه مفتی در لغت نامه دهخدا
هر زشت و خطای تو سوی مفتی
خوب است و روا، چو دید دیناری.ناصرخسرو.وگر از بهر ضعیفی دو درم باید داد
ندهی تا نشود حاضر مفتی و زعیم.ناصرخسرو.کتب حیلت چون آب ز بر داری
مفتی بلخ و نشابور و هری مانی.ناصرخسرو.ای مفتی شهر از تو پرکارتریم
با این همه مستی از تو هشیارتریم.( منسوب به خیام ).هیچ جاهل در جهان مفتی نگشته ست از لباس
هیچ گنگ اندر جهان شاعر نگشته ست از شعار.سنائی.مفتی کل علوم ، خواجه چرخ و نجوم
صاحب و صدر زمان ، زیور کون و مکان.خاقانی.مفتی مطلقش همی خواند
داور دین پناه می گوید.خاقانی.شیخ الائمه ، عمده دین ، قدوه هدی
صدرالشریعه ، حجت حق ، مفتی انام.خاقانی.دو بیت بر بدیهه... در زبان آویخته است... و نمی خواست نبشتن ، منهی خاطر و مفتی ضمیر می گوید که بنویس. ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 341 ).
سعدی اینک به قدم رفت و به سر بازآمد
مفتی ملت اصحاب نظر بازآمد.سعدی.به هر قضیه که مفتی شرع درماند
ز لوح رأی تو گیرد جواب فتوی را.ابن یمین.مفتی شرع مکارم چو تویی هست روا
کز بساط کرمت بنده پیاده برود.ابن یمین.منعم مکن ز عشق وی ای مفتی زمان
معذور دارمت که تو او را ندیده ای.حافظ.- المفتی الماجن ؛ کسی که حیله ها به مردم آموزد و گویند آنکه از راه جهل فتوی دهد. ( از تعریفات جرجانی ). آنکه از حرام ساختن حلال پروا نداشته باشد و حیله ها به مردم آموزد و گویند آنکه از راه جهل فتوی دهد. ( از اقرب الموارد ).
- مفتی آفرینش ؛ کنایه از نبی اکرم ( ص ) : پس کهتر، بر مصاهرةالقلوب ، که مفتی آفرینش علیه الصلوة و السلام فرموده است و مزاوجةالارواح بالمحبة چهار گواه دارم. ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 168 ).