جملاتی از کاربرد کلمه مفترق
نظم پر معنی چو در تقطیع گردد مفترق جمله اجزایش ز هم هر جزو بی معنی بود
مکان مفترق او راست فردی از افراد زمان متصل او راست سطری از طومار
دانههای مختلف از یک زمین گردند سبز نخلهای مفترق در یک هوا گیرند بار
عالمی بینی چو بادام دو مغز کفر و دین هم مفترق هم مقترن
اذ تیمته صبابة جمعت له ما کان مفترقاً من الاسباب
مفترق شد آفتاب جانها در درون روزن ابدان ها
بس ستارهٔ سعد از تو محترق بس سپاه و جمع از تو مفترق
همچو خاک مفترق در رهگذر یک سبوشان کرد دست کوزهگر
مفترق شد آفتاب جانها در درون روزن ابدان ما
چونک حق رش علیهم نوره مفترق هرگز نگردد نور او