مغی

معنی کلمه مغی در لغت نامه دهخدا

مغی. [ م َغ ْی ْ ] ( ع مص ) سخن خوش و واضح و بیّن گفتن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ستودن کسی را به چیزی که ندارد از هزل باشد یا از جد. ( منتهی الارب ). ستایش کسی به چیزی که ندارد خواه هزل باشد یا جد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) نرمی و فروهشتگی انبان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
مغی. [ م ُ ] ( ص نسبی ) نسبت است به مغ. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). منسوب به مغ. || ( حامص ) آیین آتش پرستی. ( ناظم الاطباء ). مغ بودن. حالت و چگونگی مغ: مجوسیة؛ مغی. ( منتهی الارب ).
مغی. [ م َ ] ( اِ ) گودی. مغاک. عمق. نشیب. گودال. ( مقدمه التفهیم ص قف ) : زمین درشت است و کوهها بر وی چون دندانه هاست بیرون خزیده و آب اندر مغیها گردآمده. ( التفهیم ص 165 ). || ژرفا، مقابل درازا و پهنا در ابعاد جسم. ( مقدمه التفهیم ص قف ). و رجوع به مغ شود.

معنی کلمه مغی در فرهنگ معین

(مَ ) ۱ - (حامص . ) گودی ، عمق . ۲ - (اِ. )گودال .

معنی کلمه مغی در فرهنگ فارسی

۱ - گودی عمق : [ جای کشت و درخت و مغی جویها. ] ( التفهیم . ۲ ) ۳۳۳ - ( اسم ) گودال .
نسبت است از مغ یا مغ بودن

معنی کلمه مغی در ویکی واژه

[mæɣi]، /مَغی/
گودی، عم
گودال.
گودی، گودال.
ژرفا، عمق.

جملاتی از کاربرد کلمه مغی

هرکه آسودگی از عالم امکان جوید ثمر از بید و گل از خار مغیلان جوید
چند نالم که بلبل انصاف زین مغیلان باستان برخاست
عجب وادی که دوزد پای رهرو را بهر گامی به منع وصل مقصد بر زمین خار مغیلانش
جمال کعبه چمن زار می کند صحرا برو که خار مغیلان گل و گیاهت بس
همه درختان مغیلان زر شده بودند -به قدرت خدای تعالی.
بچشم من از هر نسیمی که آید سلامی ز خار مغیلان رسیده
خار مغیلان کشید از آبله ام دست این گره از ناخن پلنگ گشایم
استان المغیر (به عربی: ولایة المغیر) یک استان در الجزایر است که در الجزایر واقع شده‌است. استان المغیر ۸٬۸۳۵ کیلومتر مربع مساحت و ۱۶۲٬۲۶۷ نفر جمعیت دارد و ۲۷۶ متر بالاتر از سطح دریا واقع شده‌است.
دیده قدسی حسد ورزیده در راه حرم بر کف پایی که با خار مغیلان آشناست
حاصل این ازدواج پسری به نام هلال بن علی بود. امامه پس از علی بن ابیطالب به سفارش وی با مغیره بن نوفل ازدواج نمود او در سال ۵۰ هجری از دنیا رفت.
المغیره ۱٬۱۶۰ متر بالاتر از سطح دریا واقع شده‌است.
می تواند کسی از خار مغیلان گل چید که ز هر آبله چشم نگرانی دارد
ثابت نباشد آن قدم اندر طریق عشق کو می‌کند ز خار مغیلان کرانه‌ای