معنی کلمه مغنی در لغت نامه دهخدا
نوای مغنی و آواز رود
روان را همی داد گفتی درود.فردوسی.مغنی درآمد به آواز رود
همی خواند این خسروانی سرود.فردوسی.پرآتش دل ابر و پرآب چشم
خروش مغنی و جستن به خشم.فردوسی.با نعره اسبان چه کنم لحن مغنی
با نوفه گردان چه کنم مجلس و گلشن ؟ابراهیم بزاز ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).چنو برکشد نعره اندر چراخور
مغنی بسوزد کتاب اغانی.؟ ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).مغنی ناطقه ارغنون زبان ، او تار نطق فروگسست. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 325 ).
بساز ای مغنی ره دلپسند
بر اوتار این ارغنون بلند.نظامی.مغنی بیاچنگ را ساز کن
به گفتن گلو را خوش آواز کن.نظامی.مغنی بر آهنگ خود ساز گیر
یکی پرده ز آهنگ خود بازگیر.نظامی.مغنی بیار آن نوای غریب
نوآیین تر از ناله عندلیب.نظامی.بامدادان به حکم تبرک دستاری از سرو دیناری از کمر بگشادم و پیش مغنی بنهادم. ( گلستان ).
چو یار اندر حدیث آید به مجلس
مغنی را بگو تا کم سراید.سعدی.مغنی کجایی به گلبانگ رود
به یادآور آن خسروانی سرود.حافظ.مغنی دف و چنگ را ساز ده
به آیین خوش نغمه آواز ده.حافظ.مغنی از آن پرده نقشی بیار
ببین تا چه گفت از درون پرده دار.حافظ.مغنی نوای طرب ساز کن
به قول و غزل قصه آغاز کن.حافظ.|| ( اِ ) نام آلتی موسیقی از کثیرالاوتارها. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). آلتی مرکب و مقتبس از قانون و نزهت و رباب. ( مجله موسیقی ). سازی است که اگرچه مطلقات دارد، اما بر روی آن گرفت توان کردن و آن را دسته ای نباشد و هیأت آن چون تخته ای بود مطول که بر آن اوتار بندند و اوتار آن اکثر بیست وچهار باشد و هر وتری را وتری دیگر یلی آن باشد که نصف مقدار آن باشد لاجرم نغمات آن زیر و بم معاً مسموع شود. ( از مقاصد الالحان ).