معنی کلمه مغزی در لغت نامه دهخدا
مغزی. [ م َ ] ( ص نسبی ) منسوب به مغز: سکته مغزی. خونریزی مغزی. آسیب مغزی. ضربه مغزی. || ( اِ ) در خیاطی ، نواری باریک چون قیطانی که به درازی درز شلوار یا لبه جامه دوزند مخالف رنگ شلوار یا جامه. حاشیه باریک بر کنار جامه از لونی دیگر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || در کفاشی ، چرمی که در میان لبه دو پاره چرم گذاشته بدوزند. و رجوع به مغزی دوزی شود. || قسمی از حلواست که بغایت سفید باشد، مغز پسته و بادام در آن آمیخته قرصها بندند. ( غیاث ) ( آنندراج ). || یکی از آلات آهنین در. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).