معنی کلمه مغبون در لغت نامه دهخدا
آن مرده را که کرد چنین زنده
هرکس که این نداند مغبون است.ناصرخسرو.کسی کانده برد از نور خورشید
بود مغبون به عمر خویش و محزون.ناصرخسرو.بس باک ندارم همی ز محنت
مغبون من از این عمر رایگانم.مسعودسعد.تو ای بازاری مغبون که طفلی را ز بی رحمی
دهی دین تا یکی حبه ش ز روی حیله بستانی.سنائی ( دیوان چ مصفا ص 349 ).ستد و داد را مباش زبون
مرده بهتر که زنده و مغبون.سنائی.اگر کسی نفسی از زمان صحبت دوست
به ملک روی زمین می دهد زهی مغبون.سعدی.- مغبون شدن ؛ فریب خوردن و فریفته شدن. ( ناظم الاطباء ).
- مغبون کردن ؛ فریب دادن و گول زدن. ( ناظم الاطباء ).
- امثال :
قسمت کن ، یا مغبون است یا ملعون . نظیر القاسم مغبون او ملغون. ( امثال و حکم ص 1159 و 226 ).
|| سست عقل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).