معیت

معنی کلمه معیت در لغت نامه دهخدا

معیت. [ م َ عی ی َ ] ( ع مص جعلی ، اِمص ) همراهی. ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ). صحابت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : از استاد ابوعلی شنیدم که گفت صابران فیروزی یافتند به عز هر دو سرای زیرا که از خدای معیت یافتندچنانکه گوید ان اﷲ مع الصابرین . ( ترجمه رساله قشیریه چ فروزانفر ص 282 ).
زهی سبقت که با آن اولیت
ندارد هیچ موجودی معیت.( اسرارنامه چ گوهرین ص 17 ).این معیت کی رود از گوش من
تا نگردم گرد دوران زمن
کی کنم من از معیت فهم راز
جز که از بعد سفرهای دراز
حق معیت گفت و دل را مهر کرد
تا که عکس آن به گوش آید نه طرد.مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 413 ).این معیت با حق است و جبر نیست
این تجلی مه است این ابر نیست.مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 31 ).تا معیت راست آید زانکه مرد
با کسی جفت است کو را دوست کرد.مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 291 ).- به معیت ؛ به صحابت. به همراهی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
|| ( اصطلاح منطق ) مع بودن و مع دو چیز راگویند که میان ایشان تقدم و تأخر نبود به اعتبار هریکی از این وجوه بعد از اشتراک در آن معنی که اقتضاء یکی از این اقسام کند مانند دو چیز زمانی که یکی را بر دیگری تقدم و تأخر نبود و یا دو ذات موجود که معلول یک علت باشند. ( اساس الاقتباس ص 59 ). مقابل تقدم و تأخر است. ( فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی ).
- معیت بالطبع ؛ معیت ذاتی را دو فرد است یکی معیت بالطبعو دیگری معیت بالعلیة. معیت بالطبع عبارت از دو امری است که میان آن دو نیاز و احتیاجی نباشد. ( فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی ). و رجوع به معیت ذاتیه شود.
- معیت بالعلیة ؛ عبارت است از دو علت مستقل برای معلول واحد بالنوع یا دو معلول برای علت واحد مستقل. ( فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی ). و رجوع به ترکیب قبل و بعد شود.
- معیت ذاتیه ؛ عبارت از دو امری است که هیچ یک علت مستقل برای دیگری نباشد اعم از آنکه میان آنها احتیاجی باشد یا نه. میرسید شریف گوید: معیت ذاتیه عبارت از دو علت ناقصه برای معلول واحد یا دو معلول برای علت ناقصه واحدند.( فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی ). و رجوع به دو ترکیب قبل شود.
- معیت زمانی ؛ عبارت از بودن دو شی است موجود در زمان بدون وجود علاقه علیت میان آن دو یا بطور مطلق ، یعنی وجود دو امر است در یک زمان بطور مطلق. ( فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی ).

معنی کلمه معیت در فرهنگ معین

(مَ یَّ ) [ ع . معیة ] (مص جع . ) همراهی ، مشارکت .

معنی کلمه معیت در فرهنگ عمید

۱. با هم بودن، همراه بودن.
۲. همراهی.

معنی کلمه معیت در فرهنگ فارسی

همراهی، باهم بودن
۱ - باهم بودن همراهی : ( بمعیت ( در معیت ) فلان وارد شد . ] [ زهی سبقت که با آن اولیت ندارد هیچ موجودی معیت . ] ( اسرار نامه . چا . دکتر گوهرین ۱۷ ) ( در باره خدا ) . ۲ - مع بودن و مع دو چیز را گویند که میان ایشان تقدم و تاخر نبود باعتبار هر یکی از این وجوه بعد از اشتراک در آن معنی که اقتضائ یکی از این اقسام کند مانند دو چیز زمانی که یکی را بر دیگری تقدم و تاخر نبود و یا دو ذات موجود که معلول یک علت باشند ( اساس الاقتباس . ۵۹ ) معیت یا ذاتی است و یا زمانی . یا معیت بطبع ( بالطبع ) . معیت ذاتی را دو فرد است : یکی معیت بالطبع و دیگری معیت بالعلیه . معیت بالطبع عبارت از دو امری است که میان آن نیاز و احتیاجی نباشد . یا معیت بعلیت ( بالعلیه ) . عبارتست از دو علت مستقل برای معمول واحد بالنوع یا دو معلول برای علت واحد مستقل . یا معیت ذاتی . عبارت از دو امری است که هیچ یک علت مستقل برای دیگری نباشد اعم از آنکه میان آنها احتیاجی باشد یا نه . یا معیت زمانی . عبارت از بودن دو شئ است موجود در زمان واحد بدون وجود علاقه علیت میان آن دو چیز یا بطور مطلق یعنی وجود دو امر است در یک زمان بطور مطلق
همراهی صحابت

معنی کلمه معیت در دانشنامه آزاد فارسی

مَعیَّت
(به معنی هم بودی) در فلسفه، اصطلاحی در مقابل تقدّم و تأخر، با هم بودن دو شیء را گویند. این با هم بودن یا از نظر زمانی است، مانند وجود تعدادی از موجودات در یک زمان خاص، یا از نظر منطقی. با هم بودن منطقی خود بر چهار گونه است: ۱. معیت شرفی: تساوی دو شخص در یک فضیلت؛ ۲. معیت رتبه ای: تساوی دو شخص بر حسب مبدأ سنجش واحد، مانند معیت حسن و زید در انسان بودن، یا معیت دو مأموم نسبت به یک امام جماعت؛ ۳. معیت ذاتی: معیت اجزای مقوّم شیء، مانند جنس و فصل و مادّه و صورت؛ ۴. معیت عِلّی: عدم انفکاک علت تامه از معلول و بالعکس. در فلسفۀ الهی، خداوند چون پیوسته به ترجیح وجود ممکن الوجود ـ به حسب قیومیت ـ قیام دارد، همواره با معلول معیت دارد؛ این معیّت بالاترین نوع معیت است که از آن، با استفاده از تعبیر آیۀ قرآنی (۱۶،ق)، به «معیت وَریدی» تعبیر شده است.

معنی کلمه معیت در ویکی واژه

همراهی، مشارکت.

جملاتی از کاربرد کلمه معیت

با گل و خار بی‌معیت رنگ انبساط چمن یکیست یکی
داغ می‌بالدکه دل خلوتگه جمعیت است ناله می‌نالدکه اینجا جای آسایش‌کجاست
جمعی ز سر زلف بتی گشته پریشان جمعیت از آن یافت پریشان خرابات
اگر خواهی رهانی مو به مو جمعیت دل‌ها به قربان سرت گردم پریشان ساز کاکل را
این چو عام است خاص چون باشد آن معیت ز جان برون باشد
دوستان یک قلم آغوش وداعند اینجا تکیه چون اشک به جمعیت مژگان نکنی
در اضداد جمعیت از اصل نیست وگر هست افسانه‌ای دیگرست
ریخت اوراق حواسم آخر از باد نفس جز پریشانی، گل جمعیت اضداد چیست؟
ای که از جمعیت زر میکنی چون شعله رقص این شررها آخر از آتش جدایی میکنند