معنبر

معنی کلمه معنبر در لغت نامه دهخدا

معنبر. [ م ُ عَم ْ ب َ ] ( ع ص ) معطر. ( آنندراج ). خوشبوی شده با عنبر. ( ناظم الاطباء ). عنبرین. به عنبر معطر کرده. عنبرآلوده. به عنبر خوشبو شده. مطلق خوشبوی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
چون بنشیند زمی معنبر جوشه
گوید کایدون نماند جای نیوشه.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 135 ).
خاک سیه را به سرخ سیب و به زرد
گرد که کرد و خوش و معنبر و گلگون.ناصرخسرو.بدیع و نغز بر آراسته است چهره او
به آب و آتش و عنبر معنبر آتش و آب.مسعودسعد.زنبور... به رایحه معطر و نسیم معنبر آن... مشغوف گردد. ( کلیله و دمنه ). زهی هوای معطر و فضای معنبر که بخار او همه بخور است. ( مقامات حمیدی چ شمیم ص 169 ).
دل در آن زلف معنبر چه نکوست
مرغ در دام معقرب چه خوش است.خاقانی.پر ز پلاس آخور خاص همام دین
دستارچه معنبر و برگستوان ماست.خاقانی.چون آه عاشق آمد صبح آتش معنبر
سیماب آتشین زد در بادبان اخضر.خاقانی.لب را حنوط ز آه معنبر کنم چنانک
رخ را وضو به اشک مصفا برآورم.خاقانی.از نافه شب هوا معنبر
وز گوهر مه زمین منور.نظامی.بر اورنگ شاهنشهی برنشست
گرفته معنبر ترنجی به دست.نظامی.تا برد دل ز من سر زلف معنبرش
از بوی دل شده ست دماغ معطرم.عطار.آن گوی معنبر است در جیب
یا بوی دهان عنبرین بوست.سعدی.صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست
بیار نفحه ای از گیسوی معنبر دوست.حافظ.- کمند معنبر؛ کنایه از گیسوی عنبرین است. زلف معطر :
ساقی آن عنبرین کمند امروز
در گلوگاه ساغر افشانده ست
ابرش آفتاب بسته اوست
تا کمند معنبر افشانده ست.خاقانی.دل توسنی کجا کند آن را که طوق وار
در گردن دل است کمند معنبرش.خاقانی.- معنبرذوائب ؛ دارای زلفهای خوشبو. عنبرین موی. عنبرین زلف :
معنبرذوائب معقدعقایص
مسلسل غدایر سجنجل ترائب.حسن متکلم.- معنبر طناب ؛ طنابی به رنگ عنبر. استعاره از تاریکی و روشنی صبح :
زد نفس سر به مهر صبح ملمع نقاب
خیمه روحانیان کرد معنبر طناب.

معنی کلمه معنبر در فرهنگ معین

(مُ عَ بَ ) [ ع . ] (اِمف . ) خوشبوی شده با عنبر.

معنی کلمه معنبر در فرهنگ عمید

چیزی که به عنبر و بوی خوش آغشته شده، عنبرین، عبیرآلوده.

معنی کلمه معنبر در فرهنگ فارسی

عنبرین، عبیر آلوده، چیزی که به عنبروبوی خوش آلوده شده
۱ - آنچه که به عنبر آغشته شده عنبر آلود عنبرین : [ زهی هوای معطر و فضای معنبر که بخار او همه بخور است . ] ( مقامات حمیدی . چا. شمیم . ۲ ) ۱۶۹ - خوشبو معطر .
معطر خوشبوی شده با عنبر

معنی کلمه معنبر در ویکی واژه

خوشبوی شده با عنبر.

جملاتی از کاربرد کلمه معنبر

زان طره معنبر کان ماه ار بچنبر بستان بجای شکر بوسی از آن دهن را
چو بنده پیش تو مدحت کند روایت دهان بنده به مدحت شود معنبر
نی نی دل معنبر لاله ببرده ای بس حلقه حلقه بر طرف گل فکنده ای
باز باد سحر آشفته سخن میگوید خبری گوئی از آن جعد معنبر دارد
تا شانه را به جعد معنبر کشیده‌ای کاشانه را به عنبر سارا گرفته‌ای
صبح سپید آیت رو‌ی مبارکش شام سیاه حجت موی معنبرش
هر نسیمی که شب از زلف تو در مجلس ما می‌گذشت از دم او شمع معنبر می‌شد
آنشب که ببینم بخواب زلفت شبگیر بود بسترم معنبر
گرد مه خط معنبر می کشی سر کشانت را به خط در می کشی
الا ای گوی سیمین مدوّر ز چوگان خطت گشته معنبر