معنی کلمه معمول در لغت نامه دهخدا
- برحسب معمول ؛ طبق مرسوم. مطابق عادت.
- بنا به معمول ؛ طبق عادت. حسب المعمول.
|| خفته به خواب مصنوعی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || پوشیده شده. ( ناظم الاطباء ). || آب به شیر و شهد و برف آمیخته. و منه اتی بشراب معمول. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). شراب به شیر و عسل آمیخته. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) دستور و قاعده و رسم. || رواج و عادت. ( ناظم الاطباء ).