معمول

معنی کلمه معمول در لغت نامه دهخدا

معمول. [ م َ ] ( ع ص ) عمل کرده شده. کرده شده. || ساخته شده و پرداخته شده. ( ناظم الاطباء ). ساخته. برساخته. مصنوع. مقابل طبیعی : نوشادر بر دوگونه است معدنی و معمول. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || مستعمل. || مقررشده و موافق دستور و رسمی. ( ناظم الاطباء ). مرسوم. متداول. رایج. به آیین. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- برحسب معمول ؛ طبق مرسوم. مطابق عادت.
- بنا به معمول ؛ طبق عادت. حسب المعمول.
|| خفته به خواب مصنوعی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || پوشیده شده. ( ناظم الاطباء ). || آب به شیر و شهد و برف آمیخته. و منه اتی بشراب معمول. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). شراب به شیر و عسل آمیخته. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) دستور و قاعده و رسم. || رواج و عادت. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه معمول در فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - عمل شده ، کار شده . ۲ - رسم و عادت .

معنی کلمه معمول در فرهنگ عمید

۱. عمل شده، کارشده، ساخته شده.
۲. (اسم ) رسم و عادت.
* معمول داشتن: (مصدر متعدی ) عمل کردن، اجرا کردن.
* معمول شدن: (مصدر لازم )
۱. عمل شدن.
۲. متداول شدن.
* معمول کردن: (مصدر متعدی )
۱. عملی کردن، اجرا کردن.
۲. متداول ساختن.

معنی کلمه معمول در فرهنگ فارسی

عمل شده، کارشده، ساخته شده، رسم و عادت
( اسم ) ۱ - عمل کرده شده بجا آورده ۲ - بکاربرده مستعمل ( معمول کردن ) . ۳ - متداول رایج : [ دو مرتبه مرزبان نامه را از زبان طبری قدیم بزبان فارسی معمول عصر محلی باشعار و امثال در آوردهاند . ] ( قزوینی مقدمه مرزبان نامه . چا. ۱ تهران ص ز ) ۴ - فرعی مقابل اصلی ( و صحیح ابیات ازسقیم بشناسند و قوافی اصلی از معمول تمیز کند ( شاعر )... ] ( المعجم . مد. چا ۳۲۸ : ۱ ) یا بر حسب معمول . طبق معمول : [ تا بر حسب معمول پس از صرف غذا او را به اتاق خواب ببرند . ] ۱۷۴۷ ) یا بنا به معمول . بر حسب معمول حسب المعمول طبق معمول . ۵ - ساخته شده مصنوع .
عمل کرده شده یا ساخته شده و پرداخته شده .

معنی کلمه معمول در ویکی واژه

عمل شده، کار شده.
رسم و عادت.
کرده شده.

جملاتی از کاربرد کلمه معمول

جهان با سایه ات معطوف و عاطف عدو با خنجرت معمول و عامل
سال ترکی فزوده گشت بر آن موش و گاو و پلنگ شد معمول
بس کن صغیر از این سخن کامروز در خلق زمن معمول نبود هیچ فن جز جمع دینار و درم
گفت قاضی ای صنم معمول چیست گفت خانهٔ این کنیزک بس تهیست
وز پی حق العمل معدوم و مستهلک شده است قوه معموله در تخت قوای عامله
قافیه: معمول
قافیه: معمول و غیر معمول
ملک معمول و گنج مالامال بر کشد تخت را به گردون بال
دو لفظ بی‌جا معمول خلق در هر جاست از آندو لفظ یکی خود من است و دیگر ماست