معنی کلمه معلی در لغت نامه دهخدا
معلی. [ م ُ ع َل ْ لا ] ( ع ص ) بلند. ( آنندراج ). بلندکرده و برافراشته. بلند و رفیع. معلا. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به معلا شود. || بزرگ. ( آنندراج ).بزرگ و بزرگ کرده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). بزرگ قدر: کربلای معلی. || ( اِ ) هفتم از تیر قمار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). تیر هفتم قمار. ( مهذب الاسماء ). نام تیر هفتم از تیرهای قمار. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). تیر قمار که حصه صاحبش از همه زائد است. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : او در میان ایشان همچو تیر معلی است در میان تیرهای قمار و همچو بالهای پیشین ، در میان بالهای مرغان. ( تاریخ قم ص 9 ). || پای افشار جولاهه. ( مهذب الاسماء ). || نزد بلغا آن است که در تمام بیت سر کلمات را حرفی معین بیاورند اگرچه در بعضی منشآت چندگان کلمات کسی را بر این نوع افتاده باشد چون شاعر را قصد صنعت نبود گویی که نگفته است و دلیل بر عدم قصد که در همه بیت نیاورده است. مثال : شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی. و این صنعت از مخترعات صاحب جامع الصنایع است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).
معلی. [ م ُ ] ( ع ص ) بلندگرداننده و افرازنده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || بر بلندی برآینده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به اِعلاء شود.
معلی. [ م ُ لا ] ( ع مص ) مصدر میمی است به معنی علو. ج ، معالی. ( غیاث ، ذیل معالی ) ( آنندراج ).
معلی. [ م ُ ع َل ْ لا ] ( اِخ ) رجوع به ابوالحسن معلی بن زیاد الفردوسی شود.
معلی. [ م ُع َل ْ لا ] ( اِخ ) رجوع به ابوالحسن معلی بن فضل شود.
معلی. [ م ُ ع َل ْ لا ] ( اِخ ) رجوع به ابوالهیثم معلی بن اسد شود.
معلی. [ م ُ ع َل ْ لا ] ( اِخ ) رجوع ابوالیمان معلی بن راشد شود.
معلی. [ م ُ ع َل ْ لا ] ( اِخ ) رجوع به ابوعبداﷲ معلی بن سلام دمشقی شود.
معلی. [ م ُ ع َل ْ لا ] ( اِخ ) رجوع به ابویعلی معلی بن منصور شود.