معلولی. [ م َ ] ( حامص ) معلول بودن. حالت و چگونگی معلول. بیماری. نزاری : به معلولی تن اندرده که یاقوت ازفروغ خور سفرجل رنگ بود اول که آخر گشت رمانی.خاقانی.و رجوع به معلول شود.
جملاتی از کاربرد کلمه معلولی
به معلولی چو یک حکم است و یک وصف آن دو عالم را چرا چون علت سابق توانا باشد و دانا؟
پس درست شد که مردم نوع است و معلول باز پسین است نه بزمان بل بتکوین، و غرض صانع عالم از صنع وجود اوست، که صنع بدو بآخر رسیده است. و گفتند این حکما: چو مردم را معلول آخر یافتیم، بعقل ثابت شد علت اول، که برتر ازو علتی نیست، چنانک فروتر ازین که مردمست معلولی نیست. و گفتند که علت این معلول که مردمست غذاست، از بهر آنک اگر غذا برخیزد (مردم نپاید). پس گفتند: علت مردم غذا را یافتیم. و گفتند علت غذا طبایع است، که اگر طبایع نباشد، نبات نباشد، و طبایع علت باشد.و گفتند: علت طبایع افلاک است، که اگر افلاک نباشد طبایع نباشد، و چو مر افلاک را با صورت بسیار و حرکت بی نهایت یافتند، گفتند: افلاک نیز معلول است، از بهر آنک همچون دیگر مصورات (و) متحرکات که زیر اواندر آید و همه معلولاتاند، او نیز مصور و متحرک است. پس گفتند: افلاک نیز معلول است و علت او گفتند صانع عالم است.
اندر ایجاد علت اولی نیست بالاتر از تو معلولی
طبیب حاذقت باید براندیش تو معلولی هزاران علتی پیش
این بیماری میتواند عوارض سوئی رابه همراه داشته باشد مانند کوچک باقی ماندن کودک، ناتوانی و معلولیت دائمی ذهنی، عاطفی یا جسمی. کودک از لحاظ رشد و نمو نیز دچار نقص خواهد شد.
چون مدت سالی در چنین حالی بسر آوردم عزم سفر قبله جزم کردم، چون مولودی که از کنار مادر بماند و چون معلولی که از تنعم بستر و بالین جدا شود، عیشی تیره و تلخ و سینه ای پر از عشق دوستان بلخ، غم های دل از شمار بیرون وقامت از بار ندامت سرنگون.
اگر نه علّت معلولیت بدی دادی خرد به گوهر فعّالت از شرف تقدیم
گاه ممکن است فرد دیدگاه خود را با این ملاحظات اخلاق جمعی سازگار نبیند، اما چنین فردی با آشکار کردن دیدگاه ناسازگار خود ممکن است در موقعیت یک نژادپرست، زنستیز، همجنسگراهراس، تراجنسهراس، ضد افراد دارای معلولیت و از این قبیل قرار بگیرد و مجبور به تصحیح سخن یا رفتار خود باشد.
استراتون کوشید تا نظریههای ارسطو و دموکریتوس را سازش دهد. او به توضیح مکانیکی و علت و معلولی جهان پرداخت.
ای دل مطلب دوا ز معلولی چند مشغول مشو به مهر مشغولی چند
حکمای دین حق و فلسفه را اتفاقست بر آن که نخستین علت معلولی علت غائی آنست، از بهر آنک باز بینی علت تخت بر نشستن پادشاه بزور صنع از درودگر با آلت و از چوب بسبب فرمان پادشاه پدید آید، که بر تخت خواهد نشستن پس آخر چیزی که بر مصنوع پدید آید اول علت آن مصنوع باشد، و بدین روی گویند حکما این قول معروف (را) (اول الفکر اخر العمل.) نبینی که نخست اندیشه درودگر آن باشد که شاه را تختی باشد، و آخر کارش آن باشد که شاه بتخت برنشیند، و چرائی عالم بآخر مردم پدید کند و سپس ازو چیز پدید نیاید. گفتند قصد صانع عالم باول این صنع حاصل کردن مرد بود، تا از صنعش بآخر مردم پدید آمد.
امام حسن بن علی(ع) معلولی را دید و فرمود: خداوند ترا نیل داده است، از این رو سپاس بگذار و ترا ذکر کرده است، پس ذکرش گوی.