معلول

معنی کلمه معلول در لغت نامه دهخدا

معلول. [ م َ ] ( ع ص ) بیمار. ( دهار ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). بیمار و علیل و ناخوش و آزرده. ( ناظم الاطباء ). مریض. رنجور. علیل. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). به معنی بیمار خطاست زیرا که از علت که به معنی بیماری است صیغه صفت علیل می آید نه معلول... لیکن با وصف این معنی در کلام بعض ثقات واقع شده. ( غیاث ) ( آنندراج ) : 
سخت نالان چو ناقه معلول 
زار و گریان چو عاشق مهجور.مسعودسعد.گفت بنگر که از چه معلولم 
کز خور و خواب جمله معزولم.سنائی.و میان گفتار و کردار تو مسافت تمام می توان شناخت و راه اقتحام مخوف است و من به نفس معلول... ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 298 ). هیچکس به مردم از ذات او نزدیکتر نیست چون بعضی از آن معلول شود به داروها علاج پذیرد. ( کلیله و دمنه ). ابوالحسن بن یحیی اندرکتاب معالجت بقراطی... برشمرد از ائمه و حکما و فضلاو فلاسفه که چند از ایشان بدان علت معلول گشته اند. ( چهارمقاله ).
سنگ زردم شده معلول به وقت 
لعل رخشان شوم انشااﷲ.خاقانی.نه خورشید همخانه عیسی آمد
چه معنی که معلول وحیران نماید.خاقانی.و در شهر و روستاق صد کس نمانده بود و چندان مأکول که آن چند معدود معلول را راضی باشد نمانده... ( جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 132 ). || صاحب علت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). معیوب. که دارای عیب ونقصی است : و باید که از معلولان چون اعور و اعرج و اقرع و ابرص اجتناب نماید. ( اخلاق جلالی ، یادداشت ایضاً ).
بمرد مردمی آخر که صله چو منی 
کم از قراضه معلول قلب کردار است.خاقانی.مفلوج گشته آتش و معلول گشته باد
هم خاک با عفونت و هم آب ناگوار.جمال الدین اصفهانی. || سقیم. نادرست. نااستوار. سست : خلف کس فرستاد و به عذرهای معلول و سخنهای نامقبول تمسک جست. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 238 ). تا معاذیر نامقبول و علتهای معلول در میان نهاد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 341 ). || کم قوت و کم زور شده. || شراب ممزوج با آب. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) چیزی که آن را به علت و سببهای ضروری او ثابت کرده باشند. ( غیاث ) ( آنندراج ). آنچه از علت پدید آید. نتیجه علت. مُسَبِّب. مقابل علت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). امری است که همواره به دنبال علت آید و شأنی از شؤون علت و اثری از آثار اوست و از این جهت است که گویند معلول بایستی مناسب با علت خود باشد و وحدت معلول ملتزم وحدت علت است و بالعکس. و تخلف معلول از علت تامه محال است و معلول به علت خود واجب می شود و شرایط علیت و معلولیت سنخیت میان آن دو است و انفکاک میان علت و معلول محال است و معلول واحد شخصی مستند به دو علت نمی شود بطوراجتماع یا تبادل و تعاقب. ( از فرهنگ علوم عقلی جعفرسجادی )

معنی کلمه معلول در فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - بیمار، علیل . ۲ - هر چیزی که آن را به علت وسبب ثابت کرده باشند.

معنی کلمه معلول در فرهنگ عمید

۱. علیل.
۲. (اسم، صفت ) [مقابلِ علت] (فلسفه ) آنچه چیز دیگر سبب آن باشد، نتیجه.
۲. (اسم، صفت ) [قدیمی] بیمار.

معنی کلمه معلول در فرهنگ فارسی

چیزی که آن را به علت وسبب ضروری آن ثابت کرده باشند ، به معنی بیمار و علیل هم میگویند
( اسم ) ۱ - شیئی که دیگری علت و جود او شده مقابل علت . توضیح معلول امریست که همواره به دنبال علت آید و شانی از شئون علت و اثری از آثار اوست و از این جهت گویند : معلول باید مناسب با علت خود باشد و و حدت معلول ملتزم و حدت علت است وبالعکس و تخلف معلول از علت تامه محال است و معلول به علت خود و اجب میشود و شرایط علیت و معلولیت سنخیت میان آن دو است . انفکاک میان علت و معلول محال است و معلول و احد شخصی مستند بدوعلت نمیشود و بطور اجتماع یا تبادل و تعاقب . یا معلول ابداعی . عبارت از عقول مجردهاند که موجودات ابداعی اند و بصورت مفرد عقل اول مراد است . یا معلول اخیر ( آخر ) . عبارت از معلولی است که خود علت برای چیزی دیگر نباشد . ۲ - بیمار علیل : و میان گفتار و کردار تو مسافت تمام می توان شناخت و راه اقتحام مخوف است و من بنفس معلول ... توضیح به معنی بیمار خطاست زیرا که از علت - که به معنی بیماری است - صیغ. صفت علیل می آید نه معلول لیکن با و صف این معنی در کلام بعض ثقات واقع شده . جمع : معلولات .

معنی کلمه معلول در دانشنامه آزاد فارسی

امری که همواره درپی علت پدید آید. در فلسفۀ سنتی فلاسفه بدین باورند هرگاه علت امری تامّ باشد، حصول معلول قطعی است و این معلول همواره با علّت خود هم سنخ است، ورنه صدور هرچیزی از هر چیز دیگر باید صحیح باشد. از سوی دیگر به اقتضای «قاعدة الواحد» هر معلولی دارای یک علت تامّه است؛ اما از دیدگاه معرفت شناسی، تعریف منطقی «معلول» به سان علت محال و شناسایی آن همیشه در گرو شناخت علت است، چه این دو، مفاهیمی متضایف هستند و کیفیت دریافت این دو، پیوسته یکی از معضلات معرفت شناسی در فلسفه است، چندان که برخی منکر آن شده یا به نقض قاعده های میان این دو پرداخته اند.

معنی کلمه معلول در ویکی واژه

invalido
handicappato
mutilato
بیمار، علیل.
هر چیزی که آن را به علت وسبب ثابت کرده باشند.

جملاتی از کاربرد کلمه معلول

«أنا خیرٌ خَلَقْتَنی مِنْ نار» کرد معلول علت انکار
چرخ معلولیست کز وی واجب آمد احتراز کش بر اعضا هر طرف خال سفید اخترست
چون علت جسمانی و روحانی عقل بود، و باز پسین همه معلولات مردم بود‌، به‌نخستین علت خویش بازگشت از راه پذیرفتن فائده ازو‌. و عبادت آفریدگار بر معلول باز پسین لازم آمد. واجب آید که علت اول مر آفریدگار را پرستیده است. و چون عبادت از مردم ایزد‌تعالی بر بنیاد شهادت خواست‌، و آن چهار سخن و هفت فصل و دوازده حرف است، لازم آید که عبارت عقل مر باری سبحانه را هم عبادت بدین شهادت است و تخم شهادت اندر هویت عقل ثابت است. و هیچ چیز نیست آشکارا شده اندر عالم که تخم آن اندر عقل نیست. و ما دوست داریم که ما را آشکارا شود بر پرستش کردن عقل مر باری را سبحانه‌.
به قاضیئی که مر او را نیافت یک معلول ز حجتش که برو نور روی اوست گوا
او به روسیه، استرالیا، ژاپن و فرانسه سفر کرد تا به افزایش آگاهی‌های عمومی دربارهٔ فلسفه زندگی مستقل برای افراد معلول کمک کند. در سال ۱۹۸۴ او یک کمک مالی از بنیاد مک آرتور دریافت کرد که از آن برای فعالیت‌های خود در موسسه‌اش استفاده کرد.
از فیض تو گردید مخمّر گل آدم معلول پذیرد اثر، از علّت اولی
تو نگنجی در کنار فکرتی نی به معلولی قرین چون علتی
دهر معلول از علاجش خستهٔ عیسی طبیب خلق عالم در پناهش گله موسی شبان
بینا و قوی چون زید و آن دگری باز مکفوف همی زاید و معلول ز مادر؟
ابوذر با وجود معلولیت موفق به اخذ مدرک مهندسی برق شده‌است. او ورزش را با فوتبال آغاز کرده اما چون علاقه‌ای به این رشته در خود احساس نمی‌کند فوتبال را کنار گذاشته و به سمت کشتی روی می‌آورد.
گاه بر قافیه کان معلول است گاه بر لفظ که نامقبول است
نه آنکه کل و جزو کنی باور معلول ختم و علت اولی را