معلل

معنی کلمه معلل در لغت نامه دهخدا

معلل. [ م ُ ع َل ْ ل ِ ] ( ع ص ) آنکه به بهانه ای باج گیر را رفع کند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || هرکه مرةً بعد اخری آب نوشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آنکه بار بار آب خورد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || هرکه بار بار میوه چیند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). آنکه میوه چیند یکی بعد از دیگری. ( از اقرب الموارد ). || روزی است از ایام عجوز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). روز ششم از ایام عجوز. ( ناظم الاطباء ). نام روز ششم است از هفت روز بردالعجوز. ( آثار الباقیه ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || اثبات کننده حکمی به وسیله دلیل. ( از تعریفات جرجانی ). بیان کننده علت. تعلیل کننده. دلیل آورنده.
معلل. [ م ُع َل ْ ل َ ] ( ع ص ) دارای علت و سبب. ( ناظم الاطباء ).
- معلل به غرض ؛ چیزی که در آن غرض شخصی باشد. ( ناظم الاطباء ): گفته مرا معلل به غرض می پندارید. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
|| علت آورده. تعلیل شده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || نزد محدثان حدیثی را گویند که در آن علتی ظاهر شده باشد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). حدیثی است که مشتمل بر امر خفی غامض باشد در متن یا در سند که موجب قدح در اعتبار آن شود با آنکه ظاهر آن سالم باشد. ( فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی ): علم درایه حدیثی است ضعیف مشتمل بر پاره ای از اسباب قدح که به ظاهر پوشیده است و ظاهراً سالم بلکه صحیح بنظر می رسد مانند اینکه راوی در روایتی متفرد و منحصر باشد یا دیگران با او مخالف باشند. اسباب معلول بودن حدیث فراوان است. ( ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ).

معنی کلمه معلل در فرهنگ معین

(مُ عَ لَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) دارای علت و سبب .
(مُ عَ لِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - بیان کنندة علت . ۲ - آورندة دلیل .

معنی کلمه معلل در فرهنگ عمید

آنچه دلیل و علت دارد، تعلیل شده، علت دار.
بیان کنندۀ علت، علت آورنده.

معنی کلمه معلل در فرهنگ فارسی

( اسم ) بیان کنند. علت آورند. دلیل : مناظره باید بصورت سوال و جواب و مستدل و مانع یا در حکم آنها باشد . شخص مستدل - و بقول علمای مناظره معلل - در نقل عقاید و آرائ عهدهدار صحت و خطا نیست و از این جهت بر نقل و حکایات اقوال اعتراض نباید کرد .
آنکه به بهانه باج گیر را رفع کند

معنی کلمه معلل در ویکی واژه

دارای علت و سبب.
بیان کنندة علت.
آورندة دلیل.

جملاتی از کاربرد کلمه معلل

تو هر چه یافته‌ای من ندانم آن دانم که نظم و نثر تو یکسر معلل است و خطاست
و اندر این معنی در حکایات مشهور است که چون بوسعید خراز رضی اللّه عنه با ابراهیم سعد علوی رضی اللّه عنه بر لب دریا، آن دوست خدای را بدیدند. پرسیدند از وی که: «راه حق چه چیز است؟» گفت: «راه به حق دو است: یکی راه عام و دیگر راه خاص.» گفتند: «شرح کن.» گفت: «راه عوام آن است که تو بر آنی به علتی قبول کن و به علتی رد و راه خواص آن که ایشان معلل علت بینند نه علت.»
معلل به اعراض نفسی است فعلت که گشتی از آن جوهر فرد غافل
ای ذات رفیع تو نه جوهر نه عرض فضل و کرمت نیست معلل به غرض