معنی کلمه معلل در لغت نامه دهخدا
معلل. [ م ُع َل ْ ل َ ] ( ع ص ) دارای علت و سبب. ( ناظم الاطباء ).
- معلل به غرض ؛ چیزی که در آن غرض شخصی باشد. ( ناظم الاطباء ): گفته مرا معلل به غرض می پندارید. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
|| علت آورده. تعلیل شده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || نزد محدثان حدیثی را گویند که در آن علتی ظاهر شده باشد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). حدیثی است که مشتمل بر امر خفی غامض باشد در متن یا در سند که موجب قدح در اعتبار آن شود با آنکه ظاهر آن سالم باشد. ( فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی ): علم درایه حدیثی است ضعیف مشتمل بر پاره ای از اسباب قدح که به ظاهر پوشیده است و ظاهراً سالم بلکه صحیح بنظر می رسد مانند اینکه راوی در روایتی متفرد و منحصر باشد یا دیگران با او مخالف باشند. اسباب معلول بودن حدیث فراوان است. ( ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ).