معنی کلمه معلق در لغت نامه دهخدا
بدید ایستاده معلق سوار
بیامد بر قیصر نامدار.فردوسی.جرس ماننده دو ترک زرین
معلق هر دو تا زانوی بازل.منوچهری.هم او عرصه گاهی است شیب و فراز
معلق جهانبانش گسترده باز.اسدی.با پشت چو حلقه چندگویی
وصف سر زلفک معلق.ناصرخسرو.خبر مأثور است از پیغمبر علیه السلام ، لوکان هذا العلم معلقاً بالثریا لنا له رجال من فارس یعنی اگر این علم از ثریا آویخته بودی مردانی از پارس بیافتندی. ( فارسنامه ابن البلخی ص 71 ).
گهی ماننده دودی مسطح بر هوا شکلش
گهی ماننده گویی معلق گشته اندروا.مسعودسعد.روان کوهی است در جنبان شخ او
معلق اژدها در ژرف غار است.مسعودسعد.همچون فلک معلقی استاده بر دو قطب
قطب تو میخ و میخ زمین جرم کوهسار.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 176 ).ای مرد چیست خود فلک و طول و عرض او
دودی است قبه بسته معلق ورای خاک.خاقانی.چو آبی به یک جا مهیا شود
شود حوضه وآنگه به دریا شود
معیب بود تا بود در مغاک
معلق بود چون بود گرد خاک.نظامی.در آن بحر کو را محیط است نام
معلق بود آب دریا مدام.نظامی.هرگه که در علاقه زلفت نگه کنم
گویم که عنبرین کله بر گل معلقی.احمدبن محمد ( از لباب الالباب ).هریکی دیوار اگر باشد جدا
سقف چون باشد معلق بر هوا.مولوی.روضه ات را من هوا دارم ز جان قندیل وار
وین دل من در برم دائم معلق زان هواست.سلمان ساوجی.- ایوان معلق ؛کنایه از آسمان : این نه بس که از این ایوان معلق هر لحظه هزار موکب حادث به ما نزول می کند...( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 246 ).
- بحر معلق ؛ کنایه از آسمان :
آسمان کشتی ارباب هنر می شکند
تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم.حافظ.- بید معلق ؛ بید مجنون. بید نگون. بید ناز. بید موله. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).