معنی کلمه معقول در لغت نامه دهخدا
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست.حافظ.محمدخان را جمعیت معقول از ایلات وند بهم رسیده. ( تاریخ گلستانه ). از پای بغداد لشکری گرفته با جمعیت معقول خود را می رسانیم. ( تاریخ گلستانه ). علیمردان خان بختیاری بعد از جمعآوری لشکر از اعراب و شوشتر و غیره از ایل بختیاری هم جمعیتی معقول به نزد او رفته... ( تاریخ گلستانه ). بعد از اطاعت اهالی آن ملک خزانه معقولی به دست آورده اقتدار کلی بهم رسانید. ( تاریخ گلستانه ). || قابل دریافت و شایسته ادراک. ( ناظم الاطباء ). آنچه به یاری عقل دریافته شود. مقابل محسوس. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
آنکه معقول هست چون بهمان
وین که محسوس نام اوست فلان.ناصرخسرو.محسوس بود هرچه در این پنج حس آید
محسوس جز این را دان معقول جز آن را.ناصرخسرو.ز محسوس برتر به حد و گهر
ز معقول کمتر به کردار و شان.مسعودسعد.چنان تصور معشوق در خیال من است
که دیگرم متصور نمی شود معقول.سعدی. || خرد. ( مهذب الاسماء ). عقل. ( اقرب الموارد ) :
یقین گشتم به آیات و به معقول
که باشد مبعث و میزان و محشر.ناصرخسرو.و رجوع به معنی بعد شود.
|| ( اصطلاح فلسفی ) کلمه معقول گاه اطلاق بر صور عقلیه شود و گاه بر اموری که درخارج وجودی ندارند و گاه بر اموری که محسوس نمی باشند و مجردند که در این صورت مراد از معقول عقل است. ( فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی ).
- علم معقول ؛ علوم عقلیه چون ریاضی و طبیعی و فلسفه. مقابل علم منقول چون حدیث و فقه و تفسیر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).