معنی کلمه معقل در لغت نامه دهخدا
معقل. [ م ُ ع َق ْ ق َ ] ( ع ص ) شتری که بازو و ساقش به رسنی باهم بسته باشند، مأخوذاز عقال. ( غیاث ) ( آنندراج ). و رجوع به تعقیل شود.
معقل. [ م َ ق ِ ] ( اِخ ) نام رودی است به عراق که از شهرک مفتح برگیرد. ( حدود العالم ). نهری است در بصره. ( ابن الاثیر ج 7 صص 98-100 ). به امر عمر و به وسیله معقل بن یسار کنده شد. ( اعلام زرکلی ج 3 ص 1058 ). و رجوع به معقل بن یسار بود.
معقل. [ م َ ق ِ ] ( اِخ ) ابن سنان بن مظهر الاشجعی ( متوفی به سال 65 هَ. ق. ). صحابی و از شجاعان است. در غزوه حنین و روز فتح مکه حامل رایت قوم خویش بود. در کوفه اقامت گزید و سپس به مدینه رفت. عمر او را به بصره روانه کرد و در جنگ حره کشته شد. ( از اعلام زرکلی ج 3 ص 1057 ). و رجوع به الاصابه و قاموس الاعلام ترکی شود.
معقل. [ م َ ق ِ ] ( اِخ ) ابن ضراربن حرملةبن سنان مازنی ذبیانی معروف به شماخ ( متوفی به سال 22 هَ. ق. ). از شعرای مخضرمین است و جاهلیت و اسلام را درک کرد. وی از طبقه لبید و نابغه است. در جنگ قادسیه حضور داشت و در جنگ موقان کشته شد.( ا الاعلام زرکلی ج 3 ص 1057 ). و رجوع به الاصابه شود.
معقل. [ م َ ق ِ ] ( اِخ ) ابن قیس ریاحی ( متوفی به سال 43 هَ. ق. ). سرداری شجاع و بخشنده بود. حیات پیغمبر اکرم را درک کرد. عماربن یا سروی را برای دادن مژده فتح شوشتر به نزد عمر روانه کرد و هنگامی که بنی ناجیه مرتد شدند عمر او را به سوی ایشان گسیل داشت. وی از امرای صفوف در جنگ جمل و شرطه علی بن ابیطالب ( ع ) بود. هنگامی که مستوردبن علفة خروج کرد مغیرةبن شعبه معقل را به جنگ او فرستاد و معقل در این جنگ کشته شد. ( ازاعلام زرکلی ج 3 ص 1057 ). و رجوع به همین مأخذ و الأصابه و تاریخ ابن الاثیر شود.
معقل. [ م َ ق ِ ] ( اِخ ) ابن یساربن عبداﷲ مزنی ( متوفی در حدود 65 هَ. ق. ) صحابی است. پیش از حدیبیه اسلام آورد و در بیعت رضوان حضور داشت. به فرمان عمر «نهر معقل » رادر بصره حفر کرد که به نام او منسوب شد. وی در بصره اقامت گزید و در همانجا درگذشت. ( از اعلام زرکلی ج 3 ص 1058 ). و رجوع به الاصابه و قاموس الاعلام ترکی شود.