معقرب

معنی کلمه معقرب در لغت نامه دهخدا

معقرب. [ م ُ ع َ رَ ] ( ع ص ) کج. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || خمیده و منه صدغ معقرب ، یعنی موی پیچه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). برگشته. ( از اقرب الموارد ) :
زخم عقرب نیستی بر جان من
گر ورا زلف معقرب نیستی.دقیقی.دل در آن زلف معنبرچه نکوست
مرغ در دام معقرب چه خوش است.خاقانی.|| انه لمعقرب الخلق ؛ یعنی او درشت و گرداندام و تواناست. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). درشت و فراهم آمده اندام. ( از اقرب الموارد ). || مددکار قوی. ( منتهی الارب ) ( ازناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
معقرب. [ م ُ ع َ رِ ] ( ع ص ) مکان معقرب ؛ جای کژدم ناک. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به ماده بعد شود.

معنی کلمه معقرب در فرهنگ معین

(مُ عَ رَ ) [ ع . ] (ص . ) خمیده ، کج .

معنی کلمه معقرب در فرهنگ عمید

۱. کج، خمیده.
۲. مددکار قوی.

معنی کلمه معقرب در فرهنگ فارسی

( اسم ) جایی که عقرب بسیار داشته باشد کژدم ناک .

جملاتی از کاربرد کلمه معقرب

گرد نوشین لبش ار خط معقرب بدمید کی شگفت آرم جراره نتیجه شکر است
از هر می لعل گوهر آن لب خوشتر و آن لعل به آن خط معقرب خوشتر
تا شد آن زلف معقرب زکفم نیش زند بر تنم هر سر مو چون دم عقرب سر مار
دل در آن زلف معنبر چه نکوست مرغ در دام معقرب چه خوش است
معقرب زلف مشکینش معلق بر رخ روشن چنان چون عنبرین عقرب که زهره در دهن گیرد
چو آورد ببر لب، کمند زلف معقرب فسون گری است تو گوئی گرفته مار سیاهی
معقرب دو زلفت به گرد گل و مه ره دیده بربسته اند از جوانب
گفتم آن روز که آن زلف معقرب دیدم آنقدر خون خورد این مارکه ضحاک آید