معقد

اسباب دلستانی و انواع دلبری با آن رخ مورد و زلف معقد است

دریای بند حزم تو گردون را بیچاره ی شمر چو زمین معقد

زلف تو داوُد دیگرست که دارد عاج منقط به زیر ساج معقد

طارم اطلس ز من بایست معقد بر درت منتظر تا یابد از جان داروی تیغت شفا

از فزغ قهر و شدت غضب او در دل کان پاره های خون معقد

همچو سیماب معقد ژاله میبارد ز ابر در زمستان ابر گوئی معدن سیماب شد

هم کاهل هامونی با حلم تو مسرع هم شبرو گردونی با عزم تو معقد

پس فضل بر عادت آن شب از همه چیزها بخورد و زیربای معقد ساخته بودند همه به کار داشت و از کوامخ و رواصیر هیچ احتراز نکرد.

چشم بر جامه و بر تاج معقد دارند فکر بکر سخن خاص ندانند عوام

خدیو عالم رادی که کان لعل فشانرا زغیرت کف او در دل است خون معقد