معفو

معنی کلمه معفو در لغت نامه دهخدا

معفو. [ م َ ف ُوو ] ( ع ص ) عفوکرده شده و معاف نموده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). آمرزیده شده و معاف شده. ( ناظم الاطباء ). بخشوده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
پیش خشم او اجل ترسان و لرزان بگذرد
پیش عفو او گنه معفو و مغفور آمده ست.
جمال الدین عبدالرزاق ( دیوان چ وحید دستگردی ص 70 ).
بر عدلت ستم مقهور و مخذول
بر حکمت گنه معفو و مغفور.جمال الدین عبدالرزاق ( دیوان ایضاً ص 183 ).تحمل کن جفای یار سعدی
که جور نیکوان ذنبی است معفو.سعدی.فرمود از چوب خوردن معفو باشد. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 92 ).
- معفو داشتن ؛ بخشودن. عفو کردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- معفو کردن ؛ بخشیدن و معاف کردن. ( ناظم الاطباء ).
- معفو گردانیدن ؛ بخشودن. عفو کردن : تواند بود که حضرت ملک الملوک معاصی آن طایفه را معفو گرداند. ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 315 ).

معنی کلمه معفو در فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) بخشوده .

معنی کلمه معفو در فرهنگ عمید

عفو شده، بخشوده شده.

معنی کلمه معفو در فرهنگ فارسی

عفوشده، بخشوده شده
( اسم ) عفو کرده شده بخشوده .

جملاتی از کاربرد کلمه معفو

وصلی اللّه علی محمد و آله اجمعین و دست بروی فرود آورد و ازتخت بزیر آمد و آن روز بیش از ین نگفت و هم پدرم گفت کی در ابتدای حالت شیخ کی هنوز اهل میهنه شیخ را منکر بودند رئیس میهنه، خواجه حمویه، دانشمندی فاضل از سرخس آورده بود به تعصب شیخ تا مجلس می‌گفت و فتوی می‌داد. روزی این دانشمند به مجلس شیخ آمد، کسی از شیخ ما سؤال کرد که خون کیک تا بچه قدر معفوّست در جامه کی بدان نماز توان کردن؟ شیخ ما گفت امام خون کیک خواجه امام است و اشارت بدان دانشمند کرد و گفت این چنین مسئلها از وی پرسید، از ما حدیث وی پرسید.
به مستی و هشیاری ار خو کنی که جرم خطاکرده معفو کنی
تحمل کن جفای یار سعدی که جور نیکوان ذنبیست معفو
ناکرده جرم من ز چه معفو نمی‌شود آخر نه عذر خواه من بی‌گنه توی
بزرگان از سرِ حسنِ عقیدت گنه‌داران بسی کردند معفو
جهان چو یافت ترا روح محض سر تا پای در آن فتاد به شرکی که نیست آن معفو
پیش خشم او اجل ترسان و لرزان بگذر پیش عفو او گنه معفوو مغفور آمدست
گر بر گذار کوی او دستی زنم برسوی او ور نیز بوسم روی او نزد خدا معفوست آن
چشم مست: ستر کردن الهی را گویند، بر تقصیر و خرده‌ای که از سالک در وجود آید و غیر او نیز، چنانکه هیچکس را بدان اطلاع نیفتد و آن معفو باشد.
اگر مهر علی یارب گناهست ببخش آشفته کش ذنبی است معفو