معطلی. [ م ُ ع َطْ طَ ] ( حامص ) درنگی و دیری. ( ناظم الاطباء ). گرفتار چیزی شدن و وقت خود را صرف آن کردن : پختن این غذا یک ساعت معطلی دارد. ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ). منتظر ماندن. انتظار. - بدون معطلی ؛ بی معطلی. بدون درنگ. بدون انتظار کشیدن. || بیکاری. || سرگردانی. ( ناظم الاطباء ). || اهمال و غفلت. ( ناظم الاطباء ).
۱ - معطل شدن منتظر ماندن . یا بدون ( بی ) معطلی . بودن درنگ و وقفه : بی معطلی قبول کرد . ۲ - سرگردانی .
جملاتی از کاربرد کلمه معطلی
مدبری که ندارد شریک در عزت معطلی ست بر او وجود عقل فعال
معطلی مطلق تویی در ملک عشق هر دو عالم دستهای سایل است
و معلوم نیست که ثواب خود صفت فقر از اینها کمتر باشد علاوه بر این، ثواب هر عبادتی از فقیر بالاتر است از ثواب عبادت غنی و اگر هیچ فضیلتی دیگر از برای فقیر بر غنی نباشد همان بس است که ذلت محاسبه روز قیامت، و معطلی حساب از برای او نخواهد بود.