معزم

معنی کلمه معزم در لغت نامه دهخدا

معزم. [ م ُ ع َزْ زِ ] ( ع ص ) افسونگر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). عزیمت خوان و افسونگر. ( غیاث )( آنندراج ). آن که عزایم نویسد. آن که عزایم داند. عزایم خوان. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
چو هنگام عزایم زی معزم
به تک خیزند ثعبانان ریمن.منوچهری.وینک خزان معزم عید است و بهر صرع
بر برگ رز نوشته طلسم مزعفرش.خاقانی.خم چو پری گرفته ای یافته صرع و کرده کف
خط معزمان شده برگ رز از مزعفری.خاقانی.ماری به کف مرا و بنان است این قلم
دستم معزمی شده کافسون مار کرد.خاقانی.|| تعویذفروش. ( مهذب الاسماء ).
معزم. [ م ُ ع َ ز زَ ] ( ع ص ) افسون زده. ( غیاث ) ( آنندراج ).
معزم. [ م َ زَ / م َ زِ ] ( ع مص ) آهنگ نمودن و دل نهادن. عزیمة. عزیم. || کوشش کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

معنی کلمه معزم در فرهنگ معین

(مُ عَ زِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) افسونگر، جادوگر.

معنی کلمه معزم در فرهنگ عمید

افسون گر.

معنی کلمه معزم در فرهنگ فارسی

افسونگر
( اسم ) ۱ - افسونگر . ۲ - مار فسای : ماری بکف مرا دو زبان چیست آن قلم دستم معزمی شده کافسون مار کرد . ( خاقانی ) جمع : معزمین .
افسون زده

جملاتی از کاربرد کلمه معزم

طریق دوم آن است که چون از معرفت عاجز آید صحبت با اهل خوف کند تا خوف ایشان به وی سرایت کند و از اهل غفلت دور باشد و از این خوف حاصل آید اگرچه به تقلید بود. چون خوف کودک از مار که پدر را دیده باشد که از آن می گریزد، وی نیز بترسد و بگریزد، اگرچه صفت مار نداند. و این ضعیف تر بود از خوف عارف که اگر کودک باری چند معزم را بیند که دست به مار می برد، چنان که به تقلید ترسد هم به تقلید ایمن شود و دست بدان برد. و آن که صفت مار داند ازاین ایمن بود. پس باید که مقلد در خوف از صحبت اهل امن و غفلت حذر کند، خاصه از کسی که به صورت اهل علم باشد.
هر زمان فتنه بر سیاست تو چون معزم همی کند افسون
خم چو پری گرفته‌ای، یافته صرع و کرده کف خط معزمان شده برگ رز از مزعفری
ماری به کف مرا دو زبان است این قلم دستم معزمی شده کافسون مار کرد
وینک خزان معزم عید است و بهر صرع بر برگ زر نوشته طلسم مزعفرش
یک لحظه معزمانه پیش آ جمع آور حلقه پری را
ای رایت ملت از تو منصور وی آیت نصرت از تو معزم
هزار بچه ابلیس را مجیب کند معزم ار بسر گور او کند تعزیم
خواست یکی نوشته‌ای عاشقی از معزمی گفت بگیر رقعه را زیر زمین بکن دفین
بدان که مثل مال همچون مار است که اندر وی زهر و تریاک است چنان که گفتیم و هرکه افسون مار نداند و دست به وی برد هلاک شود. و بدان سبب است که روا نیست که کسی گوید اندر صحابه کسانی بودند که توانگر بودند چون عبدالرحمن بن عوف رضی الله عنه پس در توانگری عیبی نیست و این همچنان بود که کودکی معزمی می بیند که دست فرا مار کند و اندر سله جمع همی کند. پندارد که از آن همی برگیرد که نرم است و اندر دست خوش است. وی نیز به گرفتن ایستد و ناگاه هلاک شود.