معنی کلمه معروف در لغت نامه دهخدا
چگونه گیرد پنجاه قلعه معروف
یکی سفر که کند در نواحی لوهر.عنصری.اما حدیث قرمطی به از این باید که وی را بازداشتند بدین تهمت نه مرا و این معروف است.... ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 181 ). در روزگار امیر مودود معروف تر گشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 255 ).
پیمانه این چرخ را همه نام است
معروف به امروز ودی و فردا.ناصرخسرو.گر زی تو قول ترسا مجهول است
معروف نیست قول تو زی ترسا.ناصرخسرو.ز فعل نیک باید نام نیکو مرد را زیرا
به داد خویشتن شد نز پدر معروف نوشروان.ناصرخسرو.این اردشیر ظالم و بدخوو خونخوار چند معروف را بکشت. ( فارسنامه ابن البلخی ص 73 ). به آبی رسید که به راهب معروف بود. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 43 ). مگر آنکه سخن گفته شود به عادت مألوف و طریق معروف. ( گلستان ).
ندانی که در کرخ تربت بسی است
بجز گور معروف ، معروف نیست.( بوستان ).در کوی تو معروفم و از روی تو محروم
گرگ دهن آلوده و یوسف ندریده.سعدی.- گل معروف ؛ در بیت ذیل از فرخی به معنی سوری است چه پیش قدما آنگاه که گل گویند مراد گل سوری باشد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
از بس گل مجهول که در باغ بخندید
نزدیک همه کس گل معروف شد آخال.فرخی ( یادداشت ایضاً ).- معروف شدن ؛ شهرت یافتن. مشهور گشتن. شناخته شدن :
معروف شد به علم تو دین زیرا
دین عود بود و خاطر تو مجمر.ناصرخسرو.به مردی چو خورشید معروف از آن شد
که صمصام دادش عطا کردگارش.ناصرخسرو.زیرا که چو معروف شد این بنده سوی تو
مجهول بمانده ست ز بس جهل توسالار.ناصرخسرو.معروف شد حکایتم اندر جهان و نیست
با تو مجال آنکه بگویم حکایتی.سعدی.- معروف گشتن ؛ معروف شدن. شهرت یافتن :
معروف گشته از کف او خاندان او
چون از سخای حاتم طی خاندان طی.