معنی کلمه معرق در لغت نامه دهخدا
- کاشی معرق ؛ قسمی از خشت کاشی منقش که نقشها را مانند عرق در آن قرار داده اند. ( ناظم الاطباء ). قسمی کاشی مرکب از قطعات مختلف و رنگهای گوناگون که چون کنار هم قرار گیرندنقشی بدیع بوجود آید. و رجوع به معرق کاری شود.
معرق. [ م ُ ع َرْ رِ ] ( ع ص ) که عرق آرد. خوی آور. خوی انگیز. خوی زا. عرق زا. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || دارویی که رطوبتهای رقیق را از عروق و باقی اعضا تحریک و به سمت پوست آرد و به صورت عرق از مسامات دفع کند. ( از بحر الجواهر ). آنچه به سبب تلطیف ، رطوبات محتبسه تحت جلد را از مسامات او به ظاهر اخراج کند. ( تحفه حکیم مؤمن ). دارویی که خوی از مسامات بیرون راند . ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به معرقة شود.
معرق. [ م ُ رَ ] ( ع ص ) شراب معرق ؛ شراب رگ دار از آب. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). شراب آمیخته با اندکی آب. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مُعَرَّق شود. || کسی که در کَرَم و یا در لؤم دارای اصل و عرق باشد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || فحل معرق ؛ گشن اصیل و نجیب. ( ناظم الاطباء ). اسب اصیل و نجیب. ( از اقرب الموارد ).
معرق. [ م ُرِ ] ( ع ص ) گشن اصیل و نجیب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). اصیل و نجیب از مردم و اسب. ( از اقرب الموارد ).
معرق. [ م َ رَ ] ( ع مص ) باز کردن و خوردن گوشتی راکه بر استخوان باشد. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ازناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || رفتن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). و رجوع به عَرق شود.