معرف

معنی کلمه معرف در لغت نامه دهخدا

معرف. [ م ُ ع َرْ رِ ] ( ع ص ) تعریف کننده و شناخت کناننده. ( غیاث ) ( آنندراج ). آنکه می شناساند و تعریف می کند. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). شناساننده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
روغن مصری و مشک تبتی را در دو وقت
هم معرف سیر باشد هم مزکی گندنا.( ازامثال و حکم ).حق چو سیما رامعرف خوانده است
چشم عارف سوی سیما مانده است.مولوی.مهر منیر را که معرف به از فروغ
ابر مطیر را که معرف به از مطر.قاآنی. || کسی که در مجلس سلاطین و امرا مردمان را به جای لایق هرکدام نشاند. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || شخصی باشد که چون کسی پیش سلاطین و امرا رودو مجهول الحال باشد اوصاف و نسب او بیان کند تا درخور آن مورد عنایت شود. ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). آنکه نزد قاضی و سلطان مردمان را شناساند یا آنکه در مهمانیها و ماتمها نام و شغل هر واردی با آواز بلند به قصد تعریف گوید. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
نهاده گوش به آواز تعزیت شب و روز
که تا که میرد یا از کجا برآید وای
پس آن مصیبت و ماتم به خویشتن گیرد
میان ببندد و گردان شود به گرد سرای
گهی معرف سازد ز ناکسی خود را
گهی کجا نهم این کاسه گاه نوحه سرای.سوزنی ( دیوان چ شاه حسینی ص 93 ).پس معرف گفت پور آن پدر
این برادر زان برادر خردتر.مولوی.نگه کردقاضی بر او تیزتیز
معرف گرفت آستینش که خیز.( بوستان ).معرف به دلداری آمد برش
که دستار قاضی نهد بر سرش.( بوستان ). || معرف در فارسی قومی است که آن را معرفیه گویند، چون کسی بمیرد روز سوم یا چهارم نظم و نثری در مرثیه او درست کرده بر روی ابناء و اقوام او خوانندو از آنها نقدی و خلعتی ستانند. ( آنندراج ). || ( اصطلاح منطق ) چیزی که موصل باشد به سوی مطلوب تصوری چنانکه حیوان ناطق موصل است به تصور انسان. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). نزد منطقیان و متکلمان عبارت از طریقی است که موصل به معرفت چیزی باشد به وسیله حد یا رسم آن. ( از اقرب الموارد ). قول شارح.( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). معرف چیزی ، آن است که تصور او مستلزم تصور آن چیز یا امتیاز او از جمیع اغیار او بود. ( نفایس الفنون ). معرف شی چیزی است که حمل بر او شود جهت افاده تصور او، و بالجمله مجموع تصورات بدیهی است که باعث وصول به مجهولات تصوری می گردد و بواسطه آنها مجهولات تصوری کشف می شود و منشاء همه معارف بشری و سرچشمه همه آنها حواس ظاهری است که در تحت تأثیرات خارجی و عواملی محیطی انعکاساتی حاصل و اشیائی را به قوای باطن منتقل می نمایند. ( فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی ). || به اصطلاح کیمیا چیزی که ظاهر سازد حموضت و قلیائیت و یا خنثایی اجسام را. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه معرف در فرهنگ معین

(مُ عَ رِّ ) [ ع . ] (اِفا. )۱ - شناساننده ، تعریف کننده . ۲ - مجموعه ای از تصورات معلوم که موجب شناسایی یک مجهول می گردد.

معنی کلمه معرف در فرهنگ فارسی

شناساننده، آشناکننده، تعریف کننده
( اسم ) ۱ - شناساننده تعریف کننده . ۲- کسی که در مجلس شاهان و امیران وارد ان را بجای لایق خود نشاند و نیز حسب و نسب اشخاص ناشناس را - که برشاه و امیری وارد شوند - بیان کند تا در خور آن مورد عنایت گردند . ۳ - معرف شئ چیزیست که حمل بر او شود جهت افاد. تصور او و بالجمله مجموع تصورات بدیهی است که باعث و صول بمجهولات تصوری کشف میشود و منشا هم. معارف بشری و سرچشم. هم. آنها حواس ظاهری است که در تحت تاثیرات و تاثرات خارجی و عوامل محیطی انعکاساتی حاصل واشیائی را بقوای باطن منتقل مینمایند .
روی روی زن و آنچه ظاهر و نمایان گردد از وی .

معنی کلمه معرف در فرهنگستان زبان و ادب

{presenter} [سینما و تلویزیون] فردی معمولاً معروف که فیلمی را حضوری یا به صورت برون تصویر معرفی می کند

معنی کلمه معرف در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] معرِّف، یکی از اصطلاحات به کار رفته در علم منطق بوده و به معنای است.
منطق دو باب اصلی دارد:۱. باب معرف که سرمایه اکتساب مجهولات تصوری است؛۲. باب حجت که سرمایه اکتساب مجهولات تصدیقی است.
توضیح اصطلاح
معرف عبارت است از: ترتیب تصورات معلومه (کلی) برای کشف تصور مجهول (موضوع). اعم از این که فقط از ذاتیات تشکیل شده باشد، مانند: حیوان ناطق یا از فقط عرضیات، مانند: ماشی ضاحک، و یا مرکب از هر دو، مانند: حیوان ضاحک در تعریف انسان. و آن تقسیماتی دارد، مانند: حد و رسم، معرف بسیط و معرف مرکب، معرف تام و ناقص که هر یک از آن ها نیز اقسامی دارد.
اقسام تصوّر اشیاء
تصوّر اشیاء یا تصور تام و کامل است به نحوی که صورت ذهنی کاملاً مطابق شئ خارجی باشد، بدون هیچ گونه تفاوت، یا تصوری غیر تام بر وجهی که آن صورت ذهنی نزدیک به صورت خارجی یا شبیه آن باشد، و یا تصوری کاملاً فاسد و غیر مطابق. قسم اول (تصور تام) یک قسم بیشتر نتواند بود، اما اقسام دیگرِ تصور، انواع متعددی دارد که به حسب قرب و بُعد نسبت به شئ خارجی، و به حسب وضوح و خفا دارای درجاتی است.
اقسام اقوال شارحه
...

جملاتی از کاربرد کلمه معرف

نیک و بد چون معرف‌اند او را که ندارد به صنع خود همتا
هر دلکه ذوق معرفت یافت هرگز تنگ دل و غمگین نشود.
در طریق معرفت، فکرم به هر جانب دوید هرزه رفت آب حیات، از تنگی این جو مرا
برده‌اند از شعر گوی نام نیک از هرکسی داده‌اند از نظم داد معرفت اندر جهان
شه بدو گفت این صفت که توراست این چنین نور معرفت که توراست
قطره‌ای نگذاشتی در چشمه‌سار معرفت چون لب خواهش نهادی در دهان مصطفی