معنی کلمه معربد در لغت نامه دهخدا
معربد نباشم که نیکو نباشد
که می را بود برخرد قهرمانی.عمعق.سر کوی ماهرویان همه روز فتنه باشد
ز معربدان و مستان و معاشران و رندان.سعدی. || بدخوی و جنگجوی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( غیاث ). شریر خصومت جو. ( از اقرب الموارد ). آنکه جنگ انگیزد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : ای خداوند آن هر دو نظامی معربدند و سبک ، مجلسها را به عربده برهم شورند و به زیان آرند. ( چهارمقاله ص 85 ).
پنجه با ساعد سیمین چو نیندازی به
با توانای معربد نکنی بازی به.سعدی.