معنی کلمه معرب در لغت نامه دهخدا
معرب. [ م ُ رَ ] ( ع ص ) واضح کرده شده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || اعراب داده شده و اعراب حرکات حروف را گویند. ( غیاث ) ( آنندراج ). اعراب داده شده. ( ناظم الاطباء ).کلمه ای که حرکات حروف آن ضبط شده باشد :
ز خون دلها خطی نوشت خامه حسن
که آن به حلقه و خال است معرب و معجم.مسعودسعد.|| به اصطلاح نحو، لفظی که مختلف گرددآخر آن به اختلاف عوامل. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). کلمه ای است که در آخر آن بواسطه عامل صوری یا معنوی یکی از حرکات یا یکی از حروف باشد لفظاً یا تقدیراً. ( از تعریفات جرجانی ). کلمه ای است که آخر آن به اختلاف عوامل مختلف گردد لفظاً یا تقدیراً و معرب بر دو قسم است : فعل مضارع و اسم متمکن. و اسم متمکن خود بر دو نوع است : یکی آنکه تنوین و تمام حرکات سه گانه را می پذیرد مانند زید و رجل و این قبیل اسماءرا منصرف و امکن نیز گویند. نوع دیگر آنکه جر و تنوین نمی پذیرد و در موضع جر فتحه می گیرد مانند احمد و ابراهیم مگر اینکه اضافه شود یا الف و لام بدان داخل گردد و این قبیل اسمها را غیرمنصرف نامند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).
معرب. [م ُ ع َرْ رَ ] ( ع ص ) از عجمی به عربی آورده شده و این نوعی از لغت است که در اصل عجمی باشد و عرب در آن تصرف کرده از جنس کلام خود ساخته باشند. ( غیاث ) ( آنندراج ). تازیگانیده شده یعنی لفظ عجمی را به عربی آوردن و در آن تصرف کرده از جنس کلام عرب گردانیدن. ( ناظم الاطباء ). لفظی است وضعکرده غیرعرب که عرب آن را استعمال کرده باشد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). لغتی که در اصل غیرعربی بوده و عرب آن را به طرز و صورت زبان خویش نزدیک و استعمال کرده اند مانند صنج از چنگ ، قفش از کفش ، سرجین از سرگین ، جاموس از گاومیش و نظایراینها. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ): و این لفظ پارسی است معرب کرده ، یعنی تازی گردانیده. ( ذخیره خوارزمشاهی ، یادداشت ایضاً ).