معنی کلمه معجون در لغت نامه دهخدا
چون مشتری است زردگلش لیکن
این مشتری به عنبر معجون است.ناصرخسرو.خاک است مشک و عنبر و تو خاکی
گر چه ز مشک و عنبر معجونی.ناصرخسرو.بر سر قارون به باغ گوهر و زر است
گوهر و زری به مشک و شکر معجون.ناصرخسرو.و آنگه این بند برآورد از معجون صهروج و ریگ ریزه چنانکه آهن بر آن کار نکند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 151 ).
- معجون شدن ؛ سرشته شدن. عجین شدن. آمیخته شدن :
اصل سخنها دم است سوی خردمند
معنی باشد سخن به دم شده معجون.ناصرخسرو.چاکر نان پاره گشت فضل و ادب
علم به مکر و به زرق معجون شد.ناصرخسرو.- معجون کردن ؛ سرشتن. سرشته کردن. عجین کردن. آمیختن و در آمیختن. آمیخته کردن :
بار خدایی است این چنین که تو بینی
گوهر او کرده ازکریمی معجون.فرخی.دلت خانه آرزو گشته ست و زهر است آرزو
زهر قاتل را چرا با دل همی معجون کنی.ناصرخسرو.ور بخندد جمله ذرات را
با زلال خضر معجون می کند.عطار.- معجون کرده ؛ آمیخته. در آمیخته. سرشته کرده. عجین کرده. آمیخته کرده :
به مکر و غدر میرد هر که دل را
به مکر و غدر دارد کرده معجون.ناصرخسرو ( دیوان چ سهیلی ص 329 ). || به اصطلاح اطبا ادویه ای چند سائیده که به شهد یا قوام قند آمیخته باشد خواه خوشمزه باشد یا تلخ به خلاف جوارش که در آن خوشمزه بودن شرط است. ( غیاث ) ( آنندراج ). ج ، معاجین و بالفظ کردن مستعمل است. ( آنندراج ). داروهای نرم کوفته و با انگبین سرشته که رچال نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). عبارت است از داروهای ترکیب یافته کوبیده شده که به وسیله انگبین یا رب های به قوام آمده فراهم نموده باشند.( از کشاف اصطلاحات الفنون ) ( از بحرالجواهر ). دواهای مرکب کوفته و با عسل یا رب ها سرشته . ج ، معاجین . ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : و از بغدادروغنها و شرابها و معجونها خیزد که به همه جهان ببرند. ( حدودالعالم ). گفتند ای حکیم اگر بینی آن معجون ما را بیاموز. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 431 ). و رجوع به معاجین شود.