معجز

معنی کلمه معجز در لغت نامه دهخدا

معجز. [ م َ ج َ / م َ ج ِ ] ( ع مص ) ناتوان شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). ناتوان گردیدن. معجزة [ م َ ج َ / ج ِ زَ ]. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ترک دادن چیزی را، که کردن آن واجب بود. || کاهلی کردن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || ( اِمص ) ضعف و سستی و ناتوانی. ( ناظم الاطباء ).
معجز. [ م ُ ج ِ ] ( ع ص ، اِ ) عاجزکننده. ( آنندراج ) ( غیاث ). درمانده کننده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
عاجزی گرگ است ای غافل که او مردم خورد
عاجزی تو بی گمان هر چند کاکنون معجزی.ناصرخسرو.تو معجز ملکانی و هست رای ترا
به ملک معجزه بیشمار از آتش وآب.مسعودسعد. || خرق عادت و کرامات نبی. ( غیاث ) ( آنندراج ). معجزه و اعجاز. ( ناظم الاطباء ) :
عصا برگرفتن نه معجزبود
همی اژدها کرد باید عصا.غضایری ( از امثال و حکم ص 1104 ).به یک چشم زد از دل سنگ سخت
به معجز برآورد نو بر درخت.اسدی.در حربگه پیمبر ما معجزی نداشت
از معجزات خویش قویتر ز قوتش.ناصرخسرو.کلیم آمده خود با نشان معجز حق
عصا و لوح و کلام و کف و رخ انور.ناصرخسرو.با معجز انبیا چه باشد
زراقی و بازی دوالک.ابوالفرج رونی.بلی در معجز و برهان بر ابراهیم چنین باید
که نه صیدش کند اختر نه دامن گیرد اصنامش.خاقانی.عیسی ام رنگ به معجزسازم
بقم و نیل به دکان چه کنم.خاقانی.به ساعتی شکند رمح او طلسم عدو
به پیش معجز موسی چه جای نیرنگ است.ظهیر فارابی.به معجز بدگمانان را خجل کرد
جهانی سنگدل را تنگدل کرد.نظامی.به معجز میان قمر زد دو نیم.سعدی ( بوستان ).همی آهن به معجز نرم گردد. ( گلستان ). و رجوع به معجزه شود.
- معجز عیسوی ؛ احیاء موتی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). زنده ساختن مردگان :
یاد باد آنکه چو چشمت به عتابم می کشت
معجز عیسویت در لب شکرخا بود.حافظ.- معجز نظام ؛ دارای نظام اعجازآمیز. که نظم و تربیت آن معجزآساست : بر طبق کلام معجز نظام ماننسخ من آیة. ( قرآن 106/2 ) ( حبیب السیر چ قدیم تهران ص 124 ). برطبق کلام معجز نظام و جعلنا کم شعوباً... ( قرآن 49/13 ) ( حبیب السیر چ قدیم تهران جزو 4 از ج 3 ص 323 ).

معنی کلمه معجز در فرهنگ معین

(مُ جِ ) [ ع . ] (اِفا. ) عاجزکننده ، اعجاز آورنده .

معنی کلمه معجز در فرهنگ عمید

۱. معجزه.
۲. (صفت ) [قدیمی] عاجز کننده.

معنی کلمه معجز در فرهنگ فارسی

عاجزکننده، اعجازکننده
۱ - ( اسم ) عاجز کننده . ۲ - خرق عاد آورنده اعجاز آورنده .
عاجز کننده درمانده کننده

جملاتی از کاربرد کلمه معجز

یکی دیگر از انتقادها به احمدالحسن این است که چرا او معجزه یا صفات اعجازگونه از خود ظاهر نمی‌کند؟ به عنوان مثال چرا او به زبان‌های گوناگون صحبت نمی‌کند؟
ایا نموده به صد علم در جهان معجز تویی که دهر نظیر تو نیز ننماید
نی نی، ز معجز نفس آسمان بری است؛ کو را ز اهل معجزه، عیسی مقامی است
چو ریزد طبع خورشید آستینت گوهر دانش چو آرد لعل معجز آفرینت حکمت یزدان
انبیا در قطع اسباب آمدند معجزات خویش بر کیوان زدند
ز تو گر معجزی خواهند ناگاه اشارت کن به انگشتی سوی ماه
چو لقمان دید کاندر دست داوود همی آهن به معجز موم گردد
هستم یکی درخت و تو پرورده‌ای مرا واورده‌ام ز معجزهٔ شعر، بار خویش
قبله ی راهب صد ساله شد از معجزه ات شکل ابروی تو چون بر در میخانه زدند
حری از داوران جایزه ابوالحسن نجفی و کتاب سال ایران است و برای نگارش کتاب کلک خیال‌انگیز: بوطیقای ادبیات وهمناک، کرامات و معجزات برندهٔ جایزهٔ ادبی جلال آل‌احمد شد.
همیدونش بر ساق عرشست نام نُبی معجز او را ز ایزد پیام
از معجزه‌های شرع احمد از حجت‌های دین یزدان
یکی از موافقان وی، فاطمه رجبی همسر غلامحسین الهام است که با انتشار کتابی، احمدی‌نژاد را «معجزه هزاره سوم» نامید.