معجب

معنی کلمه معجب در لغت نامه دهخدا

معجب. [ م ُ ج َ ] ( ع ص ) متکبر و خویشتن بین و خودپسند. ( غیاث ) ( آنندراج ). متکبر: مستکبر. صاحب عجب. ( از اقرب الموارد ). خویشتن ستای. خودپسند. مغرور. برترمنش. برتن. بزرگ منش. صاحب عجب. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
خواجه به پرونده اندرآمده ایدر
اکنون معجب شده ست از بر رهوار.آغاجی ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).هر که رادستگاه خدمت تست
بس عجب نیست گر بود معجب.فرخی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 15 ).چو دل شکسته سواری همی گریخت سحر
سپیده در دم او چون مبارزی معجب.فرخی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 10 ).بر آسمان به زمینی زقدر وین عجب است
عجب تر آنکه بدین قدر نیستی معجب.فرخی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 19 ).نیست معجب به جود خویش وجهان
می نماید به جود او اعجاب.مسعودسعد.در فضل بی نظیر و نه مغرور
در اصل بی قرین و نه معجب.مسعودسعد.معجبی یا خود قضامان درپی است
ورنه این دم لایق چون تو کی است.مولوی.این سلاح عجب من شد ای فتی
عجب آرد معجبان را صد بلا.مولوی.نه گرفتار آمده ای به دست جوانی معجب خیره رای سرکش و سبک پای. ( گلستان ). مشتی متکبر مغرور معجب نفور. ( گلستان ). || کسی که کسی را یا چیزی را پسندیده واز کسی یا چیزی او را خوش آمده باشد. کسی که حالت اعجاب او را دست داده باشد از چیزی. کسی که اعجاب آورد. ( حاشیه کلیله و دمنه چ مینوی ص 69 ) : چون شیر سخن دمنه بشنود معجب شد، پنداشت که نصیحتی خواهد کرد. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 68 ). این وصف چهار تن را زیبا نماید، آن که جور و تهور را فضیلت شمرد و آن که به رای خویش معجب باشد. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 385 ).
نه عجب گر فلک و بحر و سحابی تو ولیک
این عجب تر که به خود هیچ نگردی معجب.سنائی ( دیوان چ مصفا 227 ).پشت دست آیینه روی کند
او بدان آیینه معجب چه خوش است.خاقانی.|| شگفت شده. || خرم و شاد گشته و شادان. ( ناظم الاطباء ).
معجب. [ م ُ ع َج ْ ج َ ] ( ع ص ) شگفت انگیز و عجب و حیرت انگیز. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).
معجب. [ م َ ج َ ] ( ع اِ ) جای شگفت و تعجب. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).

معنی کلمه معجب در فرهنگ معین

(مُ جِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - به شگفت آورنده . ۲ - خودبین ، خودپسند.

معنی کلمه معجب در فرهنگ عمید

کسی که حالت اعجاب به او دست داده باشد، به شگفتی آمده.
۱. به شگفت آورنده.
۲. خودبین، خودپسند، خودخواه.

معنی کلمه معجب در فرهنگ فارسی

به شگفت آورنده، خودبین، خودپسند، خودخواه
( اسم ) کسی که کسی یا چیزی را پسندیده و از کسی یا چیزی او را خوش آمده باشد توضیح غالبا بصیغ. اسم فاعل ضبط کرده و تلفظ کننده اما اعجاب بدین معنی مجهولا استعمال شود و بنابرین اسم مفعول آن صحیح است .
به شگفت آورنده

جملاتی از کاربرد کلمه معجب

گفته های تو بوقت نطق جز معجب نبود کرده های تو بوقت حرب جز معجز مباد
گفتمش دور از جمالت چشم بد چشم من نزدیک اگر چه معجبم
به شخص گلین چونکه معجب شده‌ستی؟ در این گل بیندیش تا چون عجینی
به خویشتن چه شوی معجب ای مجاز پرست سری به دست که آنگاه گردنی بفراز
یابمش معجبی به خود مغرور طورش از اهل دین و دانش دور
گل نشاط و سرورش به رنگ معجب گشت هنوز عهد و لوی ناگرفته بوی نوی
بخواری بکشد اینت کار معجب بزاری می نبخشد اینت اعجب
آمد آن تیره شب بشکل مریب هیکل معجب و مثال غریب
هم‌چو طاووسان پری عرضه کنید باز مست و سرکش و معجب شوید
و فی الخبر عن النّبیّ (ص) قال: «النّادم ینتظر الرّحمة و المعجب ینتظر المقت و کلّ عامل سیقدم علی ما سلف.