معتمد. [ م ُ ت َ م َ ]( ع ص ) اعتمادکرده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). مورد اعتماد،ثقه. امین. استوار. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : اگر او را برانداخته آید و معتمدی از جهت خداوند در آنجا نشیند پادشاه را خزانه معمور و لشکر بسیار برافزاید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 320 ). در روزگار امیر عبدالرشید از جمله همه معتمدان و خدمتکاران اعتماد بروی افتاد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 105 ). فضل به خانه باز آمد و خالی بنشست و آنچه نبشتنی بود نبشت و کار راست کرد و معتمدی را با این فرمانها نزدیک طاهر فرستاد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 136 ). هر روز نوع دیگر می گفت و امیر نومید می شد و کارها فروبماند تا جوانی را که معتمد بود پیشکار امیر کرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 363 ). باکالیجار صد سوار از عجمیان خویش راست کرد و صد غلام ترک و معتمدی از آن قاضی. ( فارسنامه ابن البلخی ص 119 ). تا جولاهگان از بهر دیوان بافند و معتمد دیوان ضبط می کند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 146 ). و بیاعان معتمد باشند که قیمت عدل بر آن نهند.( فارسنامه ابن البلخی ص 146 ).و معتمدی به نزدیک انوشیروان فرستاد. ( کلیله و دمنه ). معتمد قاضی همان فصل روز اول تازه گردانید. ( کلیله و دمنه ). پس روی به معتمدان قابوس کرد و گفت این جوان در فلان محلت... بر دختری... عاشق است. ( چهارمقاله ). معتمدی از بهر قضای حاجات و قیام به مهمات ایشان نصب فرمود. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 375 ). چون او را به معتمد سلطان سپردند او را با تخت بندی که داشت به جانب غزنه بردند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 345 ). عمال و معتمدان او در انبارهای غله باز کردند و غله ها بریختند و بر فقرا و مساکین صرف کردند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 330 و 331 ). هیچ دل از حرص و حسد پاک نیست معتمدی بر سر این خاک نیست.نظامی.بعداز آن پرسید امنا و معتمدان شما کیستند. ( جهانگشای جوینی ). از روی بی حرمتی واذلال بدیشان تعلقی نمی ساختند و مطالبت مال از معتمدان آن قوم می رفت. ( جهانگشای جوینی ). ملک زاده را بر حال تباه او رحمت آمد خلعت و نعمت داد و معتمدی با وی بفرستاد تا به شهر خویشش رسانیدند. ( گلستان ). || تکیه کرده شده. ( ناظم الاطباء ). مُعَوَّل. ( منتهی الارب ). سَنَد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
معنی کلمه معتمد در فرهنگ معین
(مُ تَ مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) کسی که مورد اعتماد است . (مُ تَ مِ ) [ ع . ] (اِفا. ) اعتمادکننده .
معنی کلمه معتمد در فرهنگ عمید
۱. کسی یا چیزی که به آن اعتماد کنند. ۲. کسی که مورد اعتماد واقع گردیده و کاری به او سپرده شده.
معنی کلمه معتمد در فرهنگ فارسی
احمد بن المتوکل پانزدهمین خلیفه عباسی . از ۲۵۶ تا ۲۷۹ خلافت کرد وی معاصر با یعقوب لیث صفاری بوده است. ( اسم ) اعتماد کننده بر کسی جمع : معتمدین
معنی کلمه معتمد در فرهنگ اسم ها
اسم: معتمد (پسر) (عربی) (تلفظ: moetame (a) d) (فارسی: معتمد) (انگلیسی: moetamed) معنی: اعتماد کننده، مورد اعتماد، ( اَعلام ) لقب ابوالعباس احمد، خلیفه ی عباسی [، قمری] که در زمان او قدرت در دست برادرش موفق بود، در آن دوران یعقوب لیث طاهریان را برانداخت ولی خود در لشکر کشی به بغداد ناکام ماند و قیام زنگیان هم سرکوب شد، ( در اعلام ) ابوالعباس احمدبن جعفرالمعتمد علی الله پانزدهمین خلیفه ی عباسی، نام یکی از خلفای عباسی که همزمان با لیث صفاری بوده است
معنی کلمه معتمد در دانشنامه عمومی
معتمد (خلیفه). ابوالعباس محمد معتمد یا احمد معتمد علی الله پانزدهمین خلیفه عباسی در بغداد بود که از سال ۲۵۶ تا ۲۷۹ هجری قمری ( سال ۸۷۰ تا ۸۹۲ میلادی ) در سرزمین های اسلامی فرمان راند. او پسر بزرگ متوکل بود که هنوز زنده بود؛ وی ۲۳ سال خلافت کرد. در زمان وی، سردار ترک، موسی بن بغا نفوذ بسیاری در حکومت یافت. معتمد، در این زمان در امور سیاسی دخالت نمی کرد، قدرت در امور برای امر و نهی؛ و فرماندهی سپاه و حفظ حدود و تعیین وزیران و دخل و خرج مملکت و حتی مرگ و زندگی سران و عوام خلافت در اختیار برادرش موفق بود؛ که وفاداری بی بدیل همه ارتشیان را داشت. معتمد تنها عنوان خلیفه و امیرالمؤمنین را داشت و به نام وی خطبه گفته می شد و سکه زده می شد، هر چند برادرش موفق در خطبه و سکه هم شریک وی شد. سرانجام معتمد از دستیابی بیش از حد اقتدار خود توسط برادر قدرتمندش موفق خسته شده و پس از یک تلاش بی نتیجه برای فرار به مناطق تحت کنترل احمد بن تولون در اواخر سال ۸۸۲، اقتدار معتمد بسیار بیشتر محدود شد و توسط برادرش در حبس خانگی قرار گرفت. در سال ۸۹۱، هنگامی که موفق درگذشت، وفاداران به او تلاش کردند تا قدرت را به خلیفه باز گردانند، اما به سرعت توسط معتضد، پسر موفق، که قدرت پدر را به عهده گرفت، فائق آمد. هنگامی که معتمد در سال ۸۹۲ درگذشت، معتضد جانشین وی به عنوان خلیفه شد و خلافت را بدست آورد. رویدادهای سلطنت وی شامل: شورش سالار زنگیان؛ و همچنین بالا رفتن کار اسماعیلیان بود. معتمد، خود به کار دین علاقه مند بود؛ در زمان وی صحیح بخاری و صحیح مسلم و ترمذی و سنن ابن ماجه تدوین شدند؛ او بعد از مرگ در سال ۸۹۲ در سامرا به خاک سپرده شد. معتمد عباسی خلیفه ای است که حسن عسکری، امام یازدهم شیعیان، را مسموم کرد و باعث مرگ او شد. در این خصوص باقر شریف قریشی می نویسد: «امام حسن عسکری را نزد معتمد عباسی بردند. در حالی که وی ازاینکه مردم به آن حضرت احترام می گذاشتند خشمگین بود؛ لذا تصمیم گرفت وی را از بین ببرد؛ بنابراین زهر کشنده ای به امام یازدهم داد و آن حضرت بر اثر آن زهر از دنیا رفت»».
معنی کلمه معتمد در دانشنامه اسلامی
[ویکی اهل البیت] پانزدهمین خلیفه عباسی “ابوالعباس احمدبن متوکل” ملقب به «المعتمد باالله» در سال 231 هـ.ق از ام ولدی به نام «فتیان» متولد شد. محققان، عصر دوم عباسی (که از سال 232 هـ.ق آغاز می شود و تا سال 334 هـ. ادامه می یابد) را دوران ضعف خلافت عباسی و از بین رفتن تدریجی هیبت آن می دانند.در این زمان با نفوذ ترکان در دستگاه حکومتی و در اختیار گرفتن امور قدرت خلفا به شدت کاهش یافت. حکومتهای مستقلی از بدنه خلافت جدا شدند، آل بویه در فارس و اصفهان و جبال، حمدانیان در موصل و حلب، “محمدبن طفج” (اخشیه) در مصر و شام و “نضربن احمد سامانی” بر خراسان حاکم شدند. در نتیجه وسعت خلافت کاهش یافت.اما خلافت در فاصله سالهای 256 تا 295 هـ.ق یعنی دوران خلافت “معتمد”، “معتضد” و “مکتفی”، بخش مهمی از قدرتش را بازیافت. این دوره را «دوران بیداری خلافت» نام نهاده اند. وی در سال 256 هجری به خلافت رسید.و تا سال 279 هـ. امر حکومت را بر عهده داشت. در خصوص بیعت با وی در منابع آمده است: «دوران “مهتدی” (پدر معتمد)، ترکان تسلط شدیدی بر حکومت داشتند. "مهتدی" تصمیم گرفت، برای رهایی از دست آنان، فرماندهان آنها را به وسیله یکدیگر سرکوب کند. اما تلاش وی شکست خورد و ترکان برای رهایی از دست او هم صدا شدند، "مهتدی" را به قتل رساندند و با "ابوالعباس احمدبن متوکل" بیعت کردند و او را «معتمد» لقب دادند."طبری" زمان بیعت با "معتمد" را یک جا روز سه شنبه 13 ماه رجب سال 256 هـ. و در جای دیگر روز سه شنبه 14 روز مانده از رجب همان سالذکر کرده است. دوره نسبتاً طولانی خلافت "معتمد"، نشان از ثبات و قدرت نسبی خلافت عباسی در این دوره دارد. طراوتی که به قول "حمدالله مستوفی" در دوران خلافت معتمد پیدا شد، مدیون کیاست و تدابیر برادر خلیفه "احمدبن متوکل" (موفق) بوده است. "معتمد" پس از قدرت گیری، امر اداره لشکر و امر ولایت بر مناطق مهمی چون کوفه، مکه و مدینه، یمن، بغداد، بصره، اهواز، فارس و... را به برادرش موفق واگذار کرد. پس از مرگ مهتدی ترک ها معتمد را که در قصر محبوس بود به خلافت انتخاب کردند، او مدتی بعد ولیعهدی را به فرزند خود جعفر داد و لقب او را مفوض کرد و برادر را از پس او ولیعهد کرد و موفق لقب داد و قلمرو دولت عباسی را میان پسر و برادر تقسیم کرد. ولایت های شرقی را به موفق داد و ولایت های غربی را به مفوض تسلیم کرد و موسی بن بغا را بدو پیوست و ولایت مصر و افریقیه و شام و جزیره و موصل و ارمنستان و جز آن را خاص وی کرد که بنام مفوض حکومت کند و موسی بن عبیدالله را دبیر وی کرد و مقرر داشت تا موفق و مفوض هر یک به ناحیه خویش پردازند و در کار هم دخالت نکنند و خرج قلمرو خویش را از خراج آن بدهند معتمد دستور داد تا نامه بیعت را بنوشتند و در کعبه آویختند ولی موفق از این کار خوشدل نشد که ضمیرش با برادر صاف نبود و او را لایق خلافت نمی شمرد و چون ولیعهدی را پیش از او به فرزند خویش داد کینه او بزرگ شد و چون نفوذش بیفزود دولت وضعی عجیب پیدا کرد، معتمد و برادرش موفق خلافت را به شرکت داشتند خطبه و سکه و عنوان امیرمؤمنان از معتمد بود و امر و نهی و فرماندهی سپاه و حفظ حدود و تعیین وزیران را موفق می کرد و معتمد به هوسهای خود سرگرم بود. سیوطی گوید: «معتمد به لهو و هوس فرو رفته بود و از کار رعیت غافل بود، مردم از او بیزار شدند و محبت موفق را بدل گرفتند». موسی بن بغا سردار ترک در دولت معتمد نفوذی عجیب داشت. وی فرزند بغای بزرگ بود که به دوران معتصم به صف فرماندهان سپاه درآمد و در پیکارها از خلافت دفاع کرد و شایستگی بسیار نمود و کارش بالا گرفت و با خاندان خلافت وصلت کرد و پسرش چنان که طبری گوید پسر خاله متوکل بود. موسی زندگانی را از سپاهی گری آغاز کرد و پیش همی رفت تا به صف سرداران درآمد و در آن فتنه ها که ترکان بر ضد خلیفگان می کردند، نقش عمده داشت گاه از خلافت دفاع می کرد و زمانی با توطئه گران بر ضد خلیفه همدست می شد و گاه نیز از طرف خلیفه به فرونشاندن شورش ها مامور می شد و چون معتمد بخلافت رسید با ترکان و بخصوص سردارشان، موسی راه ملایمت پیش گرفت و او را بنواخت و اکرام کرد و به سال 259 بجنگ سالار زنگان فرستاد و او را تا بیرون سامره بدرقه کرد و خلعت داد و چون ولیعهدی را به فرزند خویش داد موسی را بدو پیوست و در حقیقت وی دست راست مفوض و موفق بود تا به سال 264 که مرگش در رسید.
جملاتی از کاربرد کلمه معتمد
کنج ما گنج نهان است در او بنهفته سوی ما تا نشوی معتمد راز میا
رفته ره عزیمت این بخت معتمد بسته در هزیمت آن عمر مستعار
در تهران با کارگاه بازیگری محمد معتمدی بازیگری را از تئاتر ادامه داد.[نیازمند منبع]
معتمد شو تا درآیی در حرم اولا بربند از گفتن دهان
ای عشق چست معتمد مستی سلامت میکند بشنو سلام مست خود دل را مکن همچون حجر
وأسقیه کذا الیالصباح یا معتمدی و یا شفایی
چندان که مرد قدم از در بیرون نهاد، کدبانوی خانه به معشوق رقعه نبشت و به مدد مداد اشتیاق، حکایت درد فراق، شرح کرد و به دست معتمدی به دوست خود فرستاد و گفت:
میرزا ابوالحسن خان فرزند میرزا محمدعلی خفرکی، نخستین فرد خاندان در زمینه احراز مناصب سلطنتی بود. میرزا ابوالحسن خان فرزند ارشد و فرد کلیدی خاندان ار ۱۲۶۲ پس از درگذشت پدرش به منصب پیشکاری، وزارت فارس و لقب مشیرالملکی رسید و تا ۱۲۹۳ چندین بار وزیر فارس بود تا اینکه معتمدالدوله حکمران فارس وی را عزل کرد.
معتمد گفت: نکو گفتی… صفت نغمهگر کارآزموده چیست؟
محرمت کردم و انگشت نمایم کردی بی دل آنکس که تو را معتمد راز کند
نطق و سکوت و ادبت دانش و جهل و طلبت خوب و بد روز و شبت بر همه نامعتمدم
سیّد اسماعیل نوّاب صفا در بیست و نهم اسفند ۱۳۰۳ در کرمانشاه دیده به جهان گشود. خاندان پدری او از جملهٔ نوابهای اصفهان بودند (بهطور کلّی در اصفهان به خانوادههای منسوب به صفویّه «نوّاب» میگفتند) و دایی پدرش میرزا عبدالوهاب خان معتمدالدوله ملقب به نشاط اصفهانی از شاعران دورهٔ قاجار بود.
با انتصاب شاهزاده فرهاد میرزا معتمدالدوله عموی ناصرالدین شاه به حکومت کردستان از سال ۱۲۸۴ هجری قمری به حکومت اردلان خاتمه داده شد، اما آثار به جای مانده از عصر والیان اردلان در شهر سنندج و… از جمله مساجد و مدارس علمیه و دیگر