معنی کلمه معتل در لغت نامه دهخدا
مباد نام تو از دفتر بقا مدروس
مباد عمر تو از علت فنا معتل.مسعودسعد.|| نادرست. ناراست. دور از حقیقت : هر چند مامضی جرایم او به معاذیر اجوف و بهتانهای معتل مضاعف گشته است. ( جهانگشای جوینی ). || به اصطلاح صرفیان فعلی یا اسمی که در آن حرف علت باشد. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). اسم یا فعلی که در آن از حروف عله یافت شود به شرط آنکه از حروف اصلی اسم یا فعل باشد. اگر حرف عله در فاءالفعل باشد که آن را معتل الفاء و معتل بفاء و مثال نامند مانند وعد، یسر، و اگر حرف عله در عین الفعل باشد آن را معتل العین و معتل بعین و اجوف و ذوالثلاثه نامند مانند قال ، باع و اگر حرف عله در لام الفعل واقع شود آن را معتل اللام و معتل بلام و ناقص و منقوص وذوالاربعه نامند مانند دعا، رمی. و اگر حرف عله در فاءالفعل و لام الفعل واقع گردد آن را لفیف مفروق خوانند مانند وقی. و اگر حرف عله در فاءالفعل و عین الفعل باشد مانند یوم ، ویح یا در عین الفعل و لام الفعل واقع شود مانند طوی ، آن را لفیف مقرون خوانند واگر عین الفعل و لام الفعل از جنس کلمه «حی » [ ح َی ی ] باشد به اعتباری آن را لفیف و به اعتباری دیگر مضاعف نامند. و اگر حرف عله در اسم و فعل «واو» باشد آن را معتل واوی و اگر «یاء» باشد معتل یایی گویند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).
معتل. [ م ِ ت َ ] ( ع ص ) توانا بر سختی کشیدن و سخت کشنده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). قوی در سخت و درشت کشیدن. ( از اقرب الموارد ).