معترض

معنی کلمه معترض در لغت نامه دهخدا

معترض. [ م ُ ت َ رِ ] ( ع ص ) اعتراض کننده. ( آنندراج ). آن که اعتراض می کند. ( ناظم الاطباء ). آنکه بر سخن یا عقیده و عمل دیگری خرده گیرد. خرده گیر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || پیش آینده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به اعتراض شود. || ( اصطلاح حقوق ) واخواه را گویند. ( ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ). و رجوع به واخواه شود.

معنی کلمه معترض در فرهنگ معین

(مُ تَ رِ ) [ ع . ] (اِفا. )۱ - اعتراض کننده . ۲ - واخواه .

معنی کلمه معترض در فرهنگ عمید

۱. کسی که به دیگری ایراد بگیرد و اعتراض کند، اعتراض کننده.
۲. (حقوق ) واخواه.

معنی کلمه معترض در فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱ - کسی که بر کلام یا عمل دیگری ایراد گیرد.۲ - و اخواه جمع : متعرضین .

معنی کلمه معترض در ویکی واژه

اعتراض کننده، خرده‌گیر. واخواه.

جملاتی از کاربرد کلمه معترض

معترض حوصله رمز ندارد چه کند پیر بیچاره ضرورت به سرین برخیزد
فغان اهل دل از زاهدانِ معترض است دل از پی دو درم سیم و زر، به کف تسبیح
نخورده معترض از ذوقِ عشق بی خبرست چه سود تا ندهندش ازین قدح چششی
مشو معترض کو غلو در گرفت که این برق در خشک و در تر گرفت
با گسترش اعتراض‌های داخل ایران، ایرانیان مقیم خارج از کشور در حمایت از معترضان، در نقاط مختلف جهان تجمع‌هایی برگزار کردند.
با صدق دل این دو را به جان معترضیم احسان کم و بیش از تو عصیان از ماست
مبین گو معترض ما رو به چشم کثرت و ذلت که در مضمون هر نقصان بود پوشیده اکمالی
اگر معترض طعنه ای می زند به خود بر ز خود هم چو قز می تند
اگر به قهر کشی ور به لطف بنوازی سئوال معترض و حکم دادخواهی نیست
چیست عقل و نفس ما؟لات و هبل پس چرائی معترض بر بت پرست
از نَفَس دوست شد مریمِ جان حامله معتقد و اعتراف معترض و ولوله