معتدل

معنی کلمه معتدل در لغت نامه دهخدا

معتدل. [ م ُ ت َ دِ ] ( ع ص ) راست و برابر. و رجوع به اعتدال شود. || میانه حال.( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). به اندازه متوسط. میانه. بین دو حال در کم یا کیف :
معتدل نیست آب و خاک تنت
انده قد معتدل چه خوری.خاقانی.از کف و شمشیر تست معتدل ارکان ملک
زین دو اگر کم کنی ملک شود ناتوان.خاقانی.- معتدل القامه ؛ معتدل بالا. میانه بالا. معتدل قامت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).و رجوع به ترکیبهای معتدل قامت و معتدل بالا شود.
- معتدل بالا ؛ میانه بالا. معتدل القامه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). آن که قامتی نه کوتاه ونه بلند داشته باشد : واثق مردی بود سپید... معتدل بالا و فراخ چشم. ( مجمل التواریخ و القصص ).
- معتدل خلقت ؛ آنکه اندامی متوسط دارد. معتدل هیأت : فعمة؛ زن معتدل خلقت آکنده ساق. ( منتهی الارب ). و رجوع به معتدل هیأت شود.
- معتدل قامت ؛ میانه بالا. معتدل بالا. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : چشمش در میان نظارگیان بر پسری افتاد... سخت نیکوروی و طرفه و زیبا، تمام خلقت ، معتدل قامت. ( نوروزنامه ). و رجوع به ترکیب معتدل بالا شود.
- معتدل هیأت ؛ آنکه هیأتی میانه دارد. که تن و بالایی نه چندان کلان وبلند و نه چندان خرد و کوتاه داشته باشد. میانه اندام : آنگاه دانه مستقیم بنیت ، معتدل هیأت ،لطیف طبیعت ، کریم جبلت بیاوردند. ( سندبادنامه ص 43 ).و رجوع به ترکیب معتدل خلقت شود. || مناسب هر چه باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || میانه رو. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || نه سرد و نه گرم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : و اندر وی آبهای روان است و هوای معتدل است. ( حدودالعالم ). و نعمتی فراخ و هوایی معتدل. ( حدود العالم ).
بهار دولت او آن هوای معتدل دارد
که گردون خرف را تازه کرد ایام برنایی.انوری ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).غوغای سرما از بیم خنجر بید فرونشست و هوا معتدل گشت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 349 ).
هوایی معتدل چون خوش نخندیم
تنوری گرم نان چون در نبندیم.نظامی. || یکی از امزجه نه گانه در طب قدیم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ): و نزدیک طبیبان معنی معتدل تمامی بخش هراندامی است از هر کیفیتی و این چنین باشد که هر اندامی از اندامهای یکسان چندانکه او را به کار آید از گرمی و سردی و خشکی و تری یافته باشد و مزاجی که او را شاید پدید آمده. ( ذخیره خوارزمشاهی ).

معنی کلمه معتدل در فرهنگ معین

(مُ تَ دِ ) [ ع . ] (اِفا. ) میانه ، میانه رو، راست ، برابر.

معنی کلمه معتدل در فرهنگ عمید

۱. راست، مستقیم.
۲. برابر.
۳. میانه.
۴. میانه رو.

معنی کلمه معتدل در فرهنگ فارسی

راست، مستقیم ، برابر ، میانه، میانه رو
( اسم و صفت ) .۱ - میانه رو میانه . ۲- راست مستقیم . ۳ - بیتی باشد که عروض مستفعلن باشد ضرب هم مستفعلن باشد و اگر مفعولن باشد ضرب نیز مفعولن بود .

معنی کلمه معتدل در فرهنگستان زبان و ادب

{tempered} [موسیقی] کوک شده براساس نظامی غیر از نظام کوک خالص

معنی کلمه معتدل در ویکی واژه

moderato
میانه، میانه رو، راست، برابر.

جملاتی از کاربرد کلمه معتدل

معتدل گشت هوا وز اثرش عالم پیر خوش‌تر و تازه‌تر از عهد صبیٰ می‌آید
بادبان برکشید باد صبا معتدل گشت باز طبع هوا
شد طبع هوا معتدل از چرخ تو گویی چرخ این عمل از علم جمال الحکما کرد
معتدل ساز ازان جام او را به ز آغاز کن انجام او را
آستین در جوار رودخانه کلرادو قرار دارد و دارای آب و هوایی نسبتاً معتدل و گرم اما مطبوع در طول سال می‌باشد.
معتدل بود چون مزاج جهان از وجود تو یافت در تن جان
رگ تو جاده خون معتدل گردد زبان گزیده به یک گوشه نیشتر برود
هوا شد معتدل، هنگام آنست که می سوری خوری و کام رانی
دایم آنجا هوای معتدل‌ست آن هوا فیض‌بخش جان و دل‌ست
و در جمله باید که خوف و رجا معتدل بود، چنان که عمر رضی الله عنه گفت، «اگر منادی کنند که هیچ کس در بهشت نخواهد شد مگر یک کس، گمان برم که آن من باشم و اگر گویند که هیچ کس در دوزخ نخواهد شد مگر یک کس، ترسم که آن من باشم».