معنی کلمه معتبر در لغت نامه دهخدا
در راه تو هرکه خاک در شد
در عالم عشق معتبر شد.عطار.قاضی با یکی از علمای معتبر که هم عنان او بود گفت. ( گلستان ). عالمی معتبر را مناظره افتاد با یکی از ملاحده. ( گلستان ). پیش از این هر بزرگ معتبر صاحب ناموس و خواجه که در بازار رفتی چند خربنده پیرامون او در می آمدند. ( جامعالتواریخ رشیدی ).
- معتبر شدن ؛ نیک نام شدن و دارای آبرو و بزرگوار گشتن. ( ناظم الاطباء ). دارای اعتبارشدن :
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یارب مباد آنکه گدا معتبر شود.حافظ.گو شاهم اعتبار کند گرچه گفته اند
یارب مباد آنکه گدا معتبر شود.قاآنی ( از امثال و حکم ج 4 ص 2028 ).یارب مباد آنکه گدا معتبر شود.
گر معتبر شود ز خدا بی خبر شود.( از امثال و حکم ج 4 ص 2028 ). || محل اعتماد و امین و دارای امانت و دیانت.( ناظم الاطباء ) : از معتبران و مقبول قولان وقایع گذشته را استماع افتاد. ( جهانگشای جوینی ج 1 ص 7 ). || بااعتبار. قابل اعتبار. استوار. پادار. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). متین : در همه معانی مقابله کفات نزدیک اهل مروت معتبر است. ( کلیله و دمنه ). زیرا که معرفت قوانین سیادت و سیاست در جهانداری اصلی معتبر است. ( کلیله و دمنه ). چه هر کجا مضرت شامل دیده شد... و موجب دلیری مفسدان گشت... و هر یک در بدکرداری و ناهمواری آن را دستور معتمد و نمودار معتبر ساختند، عفو و اغماض... را مجال نماند. ( کلیله و دمنه ).
طرف رکابت چنانک روح امین معتبر
بند عنانت چنانک حبل متین معتصم.خاقانی.جاهل آسوده فاضل اندررنج
فضل مجهول و جهل معتبر است.خاقانی.وصفی چنان که در خور حسنش نمی رود
آشفته حال را نبود معتبر سخن.سعدی.عیب یاران و دوستان هنر است
سخن دشمنان نه معتبر است.سعدی.از خوف تطویل الفاظ حدیث مکتوب نشد و اعتماد بر آنکه اکثر این احادیث مدون است و در کتب معتبر مکتوب. ( اورادالاحباب و فصوص الآداب چ دانشگاه ص 2 ).