معنی کلمه معبس در لغت نامه دهخدا
ضحاک بود عیسی عباس بود یحیی
این ز اعتماد خندان وز خوف آن معبس.مولوی.و رجوع به تعبیس شود.
- روی معبس کردن ؛ روی درهم کشیدن. چهره دژم کردن. روی ترش کردن :
تا بعد نبی کیست سزاوار امامت
بیهوده مخا ژاژ و مکن روی معبس.ناصرخسرو.