معنی کلمه معاینه در لغت نامه دهخدا
- امثال :
لیس الخبر کلمعاینة. ( حدیث ).
|| برادر مادر و پدری بودن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به ماده بعد شود. || ( اِمص ) برادری از پدر و مادر و گویند: بینهم معاینة؛ ای اخوة من اب و ام. ( ناظم الاطباء ). برادری میان اعیان یعنی برادری از پدر و مادر. ( از اقرب الموارد ).
معاینه. [ م ُ ی َ ن َ / ی ِ ن ِ ] ( از ع ، اِمص ) به چشم دیدن. رویاروی دیدن چیزی را. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : و از آن شرح کردن نباید که به معاینه حالت و حشمت... دیده آمده است. ( تاریخ بیهقی ). به نظاره ایستاده بودم و آنچه گویم از معاینه گویم. ( تاریخ بیهقی ). حازم... پیش از حدوث خطر و معاینه شر چگونگی آن را شناخته باشد. ( کلیله و دمنه ).
مرا تو راحت جانی معاینه نه خبر
که را معاینه باشد خبر چه سود کند.( از اسرارالتوحید ).کیفیت آن جز به معاینه در ادراک نیاید. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 412 ). حقیقت خبر و استکمال و صف آن جز به معاینه و مشاهده امکان نپذیرد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 423 ).
- به معاینه دیدن ؛ معاینه دیدن : امیر برنشست پوشیده متنکر به جایی بیرون رفت وبه معاینه بدید آنچه سالاران گفته بودند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 591 ). و رجوع به ترکیب معاینه دیدن شود.
- معاینه دیدن ؛ به رأی العین دیدن. شاهد عینی بودن : و او سیرت خاندان قضاء پارس دانسته بود و معاینه دیده. ( فارسنامه ابن البلخی ص 118 ).
این زال سرسپید سیه دل طلاق ده
اینک ببین معاینه فرزند شوهرش.خاقانی.آثار انصار دین معاینه بدیدند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 411 ). معاینه بدیدم که پاره پاره به هم می دوخت. ( گلستان ).
ز دیدنت نتوانم که دیده بردوزم
اگر معاینه بینم که تیر می آید.سعدی ( گلستان ).- معاینه رفتن ؛ دیده شدن. مشهود شدن. مشاهده شدن : و بعضی احوال معاینه رفت و از معتبران و مقبول قولان وقایع گذشته را استماع افتاد. ( جهانگشای جوینی ج 1 ص 7 ).
- معاینه محل ؛ بازدید مراجع قضایی یااداری از محل وقوع جرم یا مورد دعوی و اختلاف یا موضوع حق. ( ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ).