معنی کلمه معاودت در لغت نامه دهخدا
- معاودت افتادن ؛ بازگشتن. مراجعت کردن : و چون از آن وجهت که میعاد معاد ظاهر آن جاست معاودت افتاد بدین خطه... همه روز خطبه آخرین می سراید. ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 134 ). و رجوع به معاودة شود.
- معاودت ساختن ؛ رجعت کردن. ( ناظم الاطباء ). بازگشتن.
- معاودت کردن ؛ بازگشتن. مراجعت کردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : و آن درد سر او برفت و به معالجه محتاج نیفتاد و معاودت نکرد. ( چهارمقاله ص 125 ).
معاودة. [ م ُ وَ دَ ] ( ع مص ) دیگرباره با کاری بازگشتن. ( تاج المصادر بیهقی ). عِواد. بازگشتن به اول کار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بازگشتن به کار اوّل. ( از اقرب الموارد ). بازگشتن به اول چیزی. ( ناظم الاطباء ). || باز گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ): عاودته الحمی معاودة و عواداً،دوباره برگشت تب او. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به معاودت شود. || مرة بعد اخری خواستن چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || دوباره سؤال کردن از کسی مسأله را. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || چیزی را عادت خود قراردادن. ( از اقرب الموارد ) ( از محیطالمحیط ).