معانی

معنی کلمه معانی در لغت نامه دهخدا

معانی. [ م َ ] ( ع اِ ) ج ِ معنی. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). معنی ها. مفهومها. منظورها. مدلولها. مضمونها : 
همه یاوه همه خام و همه سست 
معانی با حکایت تا پساوند.لبیبی ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).حدیث او معانی در معانی 
رسوم او فضایل در فضایل.منوچهری.این لفظی است کوتاه با معانی بسیار. ( تاریخ بیهقی ).
نرسد بر چنین معانی آنک 
حب دنیا رخانش بمخاید.ناصرخسرو.هرگاه در آن اشتباهی افتاد ادراک معانی ممکن نگردد. ( کلیله و دمنه ). سخن بلیغ با معانی بسیار از زبان مرغان و بهایم و وحوش جمع کردند. ( کلیله و دمنه ). خوانندگان این کتاب را باید که همت بر تفهیم معانی مقصور گردانند. ( کلیله و دمنه ). و هر عالم محقق... که عدت اختراع مبانی فکر و قوت اختراع معانی بکر دارد... داند که این غایت ابداع است در صور عبارت نگاشتن و ارواح معانی را زنده داشتن. ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 176 ).
فلک را از سر خنجر زبانی 
تراشیدی ز سر موی معانی.نظامی.شعر ترا سدره نشانی دهد
سلطنت ملک معانی دهد.نظامی.معانی را بدو ده سربلندی 
سعادت را بدو کن نقش بندی.نظامی.در معانی قسمت و اعداد نیست 
درمعانی تجزیه و افراد نیست.مولوی.معانی این سخن را به عربی با شامیان همی گفتم و تعجب همی کردند. ( گلستان ).
عشق و شباب و رندی مجموعه مراد است 
چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد.حافظ.- اسماء معانی . رجوع به معنی شود.
- اهل معانی ؛ صاحبان معانی. آنانکه با معانی سروکار دارند. معنی شناسان : 
در سخن به دو مصرع چنان لطیف ببندم 
که شاید اهل معانی که ورد خود کند این را.سعدی ( کلیات چ فروغی ، قصاید ص 7 ).- حروف معانی ؛ حروفی است که معنی دارد چون مَن و علی [ ع َ لا ]. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). مقابل حروف مبانی. رجوع به ترکیب «حروف مبانی »ذیل مبانی شود.
|| بابها. ابواب. موضوعات. مواضیع. مطالب : خداوند سلطان ، عبدوس را نزد من فرستاد و در این معانی فرمان داد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 350 ). محال باشد مرا که از این معانی سخن گویم که خرما به بصره برده باشم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 164 ). و در همه معانی ترتیبهای نیکو فرمود و موبد موبدان را بر قضا و مظالم گماشت. ( فارسنامه ابن البلخی ص 92 ). آنچه شیر برای تو می سگالد از این معانی که بر شمردی... نیست. ( کلیله و دمنه ). پادشاه را در همه معانی... تأمل و تثبت واجب است. ( کلیله و دمنه ). و آفات عارضی چون مار و کژدم و سباع و گرما و سرما... درکمین... و قصد خصمان و بدسگالی دشمنان بر اثر و آنگاه خود که از این معانی هیچ نیستی و با او شرایط مؤکد... رفتستی که به سلامت بخواهد زیست. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 55 ). || فضیلتها. فضایل .

معنی کلمه معانی در فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ معنی .

معنی کلمه معانی در فرهنگ عمید

۱. = معنی
۲. (ادبی ) علمی که دربارۀ تاثیرات کلام و زیبایی های آن بحث می کند و شامل مباحثی است از قبیل اسناد، قصر، انشا، وصل و فصل، ایجازواطناب، و مساوات.

معنی کلمه معانی در فرهنگ فارسی

جمع معنی
(اسم ) جمع معنی . یا فن ( علم ) معانی . فن ( علم ) باصول و قواعدی است که بیاری آنها کیفیت مطابق. کلام بامقتضای حال و مقام شناخته میشود . موضوع آن الفاظی است که رسانند. مقصود متکلم باشد و فاید. آن آگهی بر اسرار بلاغت است در نظم و نثر . در این فن ( علم )از مباحث اساسی ذیل گفتگو میشود : ۱ - اسناد خبری ( خبر مسند مسندالیه ) . ۲ - قصر . ۳ - انشائ . ۴- و صل و فصل . ۵- ایجاز و اطناب و مساوات . یا معانی و بیان . مجموع دوفن معانی و بیان .

معنی کلمه معانی در ویکی واژه

جِ معنی.

جملاتی از کاربرد کلمه معانی

چون نهاد تو آسمانی شد صورتت سر بسر معانی شد
در معانی نکته ها سازد بیان کلک گوهر بار من از یک نقط
گهی در آتش خاطر نماید آب ضمیر گهی به آب معانی در آرد آتش نال
امروز غیر طبع سخن آفرین تو صائب به داد لفظ و معانی رسنده کیست؟
علم معنی را بدل عطّار یافت زان معانی گوهر اسرار یافت
دل آگاه منصور ار بدانی حقیقت بازدانی این معانی
حقیقت در بهار این سر بدانی که موجود است در تو این معانی
گذشت عمر و تو در فکر نحو و صرف و معانی بهائی از تو بدین نحو صرف عمر بدیع است
به پرواز معانی باز کن پر سرای هفت در را باز کن در
تا تو در گوش دل خویش کنی کردستند پر ز لؤلوی معانی صدف اسما را