معنی کلمه معاندت در لغت نامه دهخدا
این قاعده خلاف بگذار
وین خوی معاندت رها کن.سعدی.و رجوع به معاندة شود.
- معاندت کردن ؛ ستیهیدن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- معاندت نمودن ؛ ستیهیدن. ستیزه کردن.عناد ورزیدن. مخالفت کردن : تقدیر آسمانی با او معاندت می نمود. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 392 ).
معاندة. [ م ُ ن َ دَ ] ( ع مص ) با کسی بستیهیدن. عناد. ( المصادر زوزنی ). ستیهیدن و معارضه کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). معارضه کردن به خلاف و عصیان. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به معاندت شود. || همدیگر جدا گردیدن و کرانه گزیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). از یکدیگر کناره گرفتن و جدا شدن. ( از اقرب الموارد ). || پیوسته بودن با کسی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).ملازمت کردن. ( از اقرب الموارد ). || مکافات کردن به خلاف. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || منازعه در مسئله علمی با نداشتن علم برکلام خود و کلام مخاطب. ( از تعریفات جرجانی ).