معاند

معنی کلمه معاند در لغت نامه دهخدا

معاند. [ م ُ ن ِ ] ( ع ص ) ستیهنده. ( دهار ).عنادکننده و دشمن. ( غیاث ) ( آنندراج ). خودسر و سرکش و گردنکش و متمرد و نافرمان و دشمن و ژکاره. ( ناظم الاطباء ). معارض به خلاف نه به وفاق. ستیزه کننده. آن که عناد کند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : برانداختن بی دینان و بر خاک مالیدن بینی معاندان. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315 ). بعضی بر خانه موالی خویش خروج کردند و به معاندان آن دولت التجا ساختند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 10 ). چون عرصه خراسان از معاندان پاک گردانید و دشمنان آن سامان را نیست کرد ایلک خان ماوراءالنهر با تصرف گرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 275 ). و استرضاء جوانب از موءالف و مجانب... و موالی و معاند... و منافق و مناصح... به اتمام رسانید. ( مرزبان نامه ). معاندان به حسد در حق وی خوضی کرده اند. ( گلستان ). ولیکن معاندان در کمین اند و مدعیان گوشه نشین. ( گلستان ). چون به حکایت ملک او رسیم ذکر رود که ملک و سریر و دیهیم پدر با چندان معاندو معارض از اقربا و برادران چگونه به دست آورد. ( تاریخ ابن اسفندیار ). || از هم جدا گردیده وکرانه گزیده. || برخلاف مکافات کرده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). و رجوع به معاندة شود.

معنی کلمه معاند در فرهنگ معین

(مُ نِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ستیزکننده ، عِناد ورزنده .

معنی کلمه معاند در فرهنگ عمید

عنادکننده، ستیزکننده.

معنی کلمه معاند در فرهنگ فارسی

عنادکننده، ستیزه کننده
( اسم ) ستیزه کننده عناد و رزنده مقابل موالی : و استرضائ جوانب از موالف و مجانب ... و موالی و معاند ... و منافق و مناصح و مخالص و مماذق تمام با تمام رسانید .

جملاتی از کاربرد کلمه معاند

معاندان که سخن ناشنوده می‌گویند نگفته می‌شنوند و نبوده می‌گویند
ملت چو شراب بی خودی نوش کند یا پند معاندین خود گوش کند
به آفتاب مکابر که دَرشَود همه جای به روزگار معاند که او کشد همه یار
برات پردگیان معاندان ترا نوشته اند بزخم عمود بن القز
معاند تو ز نفرت به خود کند نفرین مخالف تو ز دهشت ز خود بود بیزار
خجسته باد ابر شاه نوجوان گیتی مخالفانش خوار و معاندانش زار
معاندان را در استخوان بسوزد مغز مخالفان را در پشت بفسراند باه
مخالفان را برد به تیغ گردن و دست معاندان را کوبد بگرز پهلو و بر
هرآنچ این‌کند با مخالف ز خامه هرآنچ آن‌کند با معاند ز قاضب
گفتم سرِ مخالفش از تیغِ آبدار گفتا تنِ معاندش از گرزِ آهنین