معاند
معنی کلمه معاند در فرهنگ معین
معنی کلمه معاند در فرهنگ عمید
معنی کلمه معاند در فرهنگ فارسی
( اسم ) ستیزه کننده عناد و رزنده مقابل موالی : و استرضائ جوانب از موالف و مجانب ... و موالی و معاند ... و منافق و مناصح و مخالص و مماذق تمام با تمام رسانید .
جملاتی از کاربرد کلمه معاند
معاندان که سخن ناشنوده میگویند نگفته میشنوند و نبوده میگویند
ملت چو شراب بی خودی نوش کند یا پند معاندین خود گوش کند
به آفتاب مکابر که دَرشَود همه جای به روزگار معاند که او کشد همه یار
برات پردگیان معاندان ترا نوشته اند بزخم عمود بن القز
معاند تو ز نفرت به خود کند نفرین مخالف تو ز دهشت ز خود بود بیزار
خجسته باد ابر شاه نوجوان گیتی مخالفانش خوار و معاندانش زار
معاندان را در استخوان بسوزد مغز مخالفان را در پشت بفسراند باه
مخالفان را برد به تیغ گردن و دست معاندان را کوبد بگرز پهلو و بر
هرآنچ اینکند با مخالف ز خامه هرآنچ آنکند با معاند ز قاضب
گفتم سرِ مخالفش از تیغِ آبدار گفتا تنِ معاندش از گرزِ آهنین