معنی کلمه معامله در لغت نامه دهخدا
از این معامله ار خود زیان کند کرمت
دلم ز خدمت تو وز خدای بیزار است.خاقانی.مگر معامله لااله الااﷲ
درم خرید رسول اللهت کند به بها.خاقانی.نه هر که در مجادله چست در معامله درست. ( گلستان ).
ما را دگر معامله با هیچکس نماند
بیعی که بی حضور تو کردیم اقالت است.سعدی.گفتم خراج مصر طلب می کند لبت
گفتا در این معامله کمتر زیان کنند.حافظ.صد ملک دل به نیم نظر می توان خرید
خوبان در این معامله تقصیر می کنند.حافظ.مقصود از این معامله بازار تیزی است
نی جلوه می فروشم و نی عشوه می خرم.حافظ.- اهل معامله ؛ اهل کار و پیشه ور و سوداگر. ( ناظم الاطباء ).
- بد معامله ؛ کسی که در داد و ستد درستی نشان ندهد. آن که در داد و ستد برخلاف وعده رفتارکند و طرف معامله را بیازارد.
- حسن معامله ؛ خوشرفتاری در داد و ستد. ( ناظم الاطباء ).
- خوش معامله ؛ خوشرفتار در داد و ستد. ( ناظم الاطباء ).
- در معامله را محکم گذاشتن ؛ مصلحتی را در امری سکوت اختیار کردن. ( امثال و حکم ).
- معامله رفتن ؛ معامله کردن. با هم سودا کردن. ( آنندراج ) :
مجو ز طالع مولود من بجز رندی
که این معامله با کوکب ولادت رفت.حافظ ( از آنندراج ).و رجوع به ترکیب بعد شود.
- معامله کردن ؛ با هم سوداکردن. ( آنندراج ). داد و ستد کردن. خرید و فروخت کردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
بی معرفت مباش که در «من یزید» عشق
اهل نظر معامله با آشنا کنند.حافظ ( از آنندراج ).بکن معامله ای وین دل شکسته بخر
که با شکستگی ارزد به صد هزار درست.حافظ.- امثال :
معامله نقد بوی مشک می دهد. نظیر: نسیه آخر به دعوی رسیه. ( امثال و حکم ج 4 ص 1716 ).
آدم خوش معامله شریک مال مردم است . یعنی آنکه ادای دیون خود را در موعد مقرر کند اغنیا از وام دادن به او امتناع نورزند. ( امثال و حکم ج 1 ص 24 ).