معاقب

معنی کلمه معاقب در لغت نامه دهخدا

معاقب. [ م ُ ق َ ] ( ع ص ) شکنجه شده و عقوبت کرده شده و عذاب کرده شده. ( ناظم الاطباء ). آن که به سزای عمل بد خویش رسیده. عقوبت شده. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || پیروی کرده و از پس کسی در آمده. ( ناظم الاطباء ). کسی که دیگری از پی او در آمده یا سوار شده : معاقب آن کس باشد که برنشیند نه آن کس که فروآید. ( المعجم چ دانشگاه ص 66 ).
معاقب. [ م ُق ِ ] ( ع ص ) در پی کننده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). پیروی کننده و پس کسی درآینده. ( ناظم الاطباء ). || عقوبت و عذاب کننده. ( غیاث ) ( آنندراج ). شکنجه کننده و عذاب کننده. ( ناظم الاطباء ). || آن که با دیگری کاری را با نوبت می کند. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه معاقب در فرهنگ معین

(مُ قِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - عذاب کننده . ۲ - پیگیر، دنبال کننده .

معنی کلمه معاقب در فرهنگ عمید

عقاب شده، شکنجه شده.
۱. عقاب کننده، عذاب دهنده.
۲. دنبال کننده.

معنی کلمه معاقب در فرهنگ فارسی

عقاب کرده شده، شکنجه شده
(اسم ) عقاب کننده سزای عمل بد دهنده جزا دهنده .

جملاتی از کاربرد کلمه معاقب

گفتی که بیگناه معاقب چرا شدی مارا ز روزگار شکایت همین یکیست
(و کسانی کز شرف جوهر نفس آگاه نبودند، گفتند که ممکن نیست که نفس مردم به آرزوی خویش برسد و هر که به آرزوی خویش نرسد، معاقب باشد نه مثاب. و منکر شدند قول رب العالمین را که اندر صفت بهشت گفت بدین آیت: (و فیها ما تشتهیه الانفس و تلذ الاعین و انتم فیها خلدون)، بدانچه گفتند: اگر هر چه مر نفس را آرزوست به سزای او بدو دهند، سپس از آن مر او را آرزو نماند که آن ممکن نیست که بدو برسد. و آن آن است که گفتند: نفس چنان خواهد که دهنده ی ثواب خود او باشد و چو ممکن نیست که این آرزو مر او را حاصل شود، پس او اندر آن آرزو بماند که هرگز بدان نرسد، و آن آرزومند به چیزی که هرگز بدان نرسد معاقب باشد نه مثاب. پس گفتند: درست شد که نفس هرگز به ثواب خود نخواهد رسید.)
گوبی گنهی کرد و ترسد اکنون کاندر بر خسرو شود معاقب
(و باید که بداند که فرق میان آن ثواب که مردم از آفریدگار عالم یابد و میان ثواب که طبایع از روح نما یافته است، بر حسب آن فرق و تفاوت است که میان این دو صانع است – اعنی صانع عالم به کلیت و صانع نبات که آن روح نامیه است – و نیز بر حسب آن فرق و تفاوت است که میان طبایع موانس است و میان نفس انسانی. و چو ظاهر است که این معنی ها مر آن اجزای طبایع را که مر روح نامیه را طاعت داشتند به منزلت ثواب است، گوییم که آنچه از طبایع از این معانی باز مانده اند بدانچه مر روح نامیه را طاعت نداشتند، بر مثال معاقبان اند بدانچه بر وجود اولی خویش بماندند. پس واجب آید که حال اندر مثاب و معاقب مردم هم بر این ترتیب باشد. پس گوییم مر عقلا را که مر این خط مبین خدای بر ایشان خوانیم، که هر که از مردم مر خدای را بدان قوت ها که اندر او موضوع است – و آن عمل است و علم – طاعت دارد، از درجه مردمی برتر آید و آن درجه مر او را ثواب او باشد – چنانکه درجه نباتی مر اجزای طبایع را ثواب است – و برتر از درجه مردمی فریشتگی است – چنانکه برتر از طبایع نبات است - ، و هر که از مردم مر خدای را طاعت ندارد، بر حال وجود اولی خویش بماند بی هیچ ثوابی – چنانکه اجزای طبایع بدانچه مر روح نباتی را همی طاعت ندارد بر حال خویش بمانده است - . به گواهی آوردیم مر آفرینش را بر درستی قول آفریدگار مردم که همی گوید مر معاقبان را، قوله: (و لقد جئتمونا فردی کما خلقنکم اول مره و ترکتم ما خولنکم وراء ظهورکم). پس آن گروه که بر حال اولی خویش بمانند، معاقبانند و آن گروه که به درجه فریشتگی رسند، مثابانند.)
همان به که بندم ازین گفتگو لب فلک منتقم باد و گردون معاقب
هرکه اندر دوام توبه وی بر گناهی بود باید که بزودی به کفارت و به تدارک آن مشغول شود و آثار دلیل کند بر آن که هشت کار است که چون پس از گناه برود کفارت گناه بود. چهار اندر دل است: یکی توبه یا عزم اندر توبه و دوستی آن که دیگر بار آن نکند و بیم آن که بر آن معاقب باشد و امید عفو. و چهار به تن است: یکی آن که دو رکعت نماز بکند و پس از آن هفتاد بار استغفار کند و صد بار بگوید سبحان الله العظیم و بحمده و صدقه بدهد آن مقدار که تواند و یک روز روزه دارد و اندر بعضی آثار است که طهارتی نیکو بکند و اندر مسجد شود و دو رکعت نماز بکند.
ناکرده گنه معاقبم‌، گویی سبابهٔ مردم پشیمانم
و من ذاالذی یشتاق دونک جنة دع النار مثوای و انت معاقبی
در آن صیدگه از دد و دام کوته کمند بلیّات چرخ معاقب