معنی کلمه مظلوم در لغت نامه دهخدا
ای بسا تاج و تخت مرجومان
لخت لخت از دعای مظلومان.سنایی.با آنچه ملک عادل انوشیروان کسری بن قباد را سعادت ذات... و تقویت مظلومان حاصل است می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. ( کلیله و دمنه ). اقوال پسندیده مدروس گشته... و مظلوم محق ذلیل و ظالم مبطل عزیز. ( کلیله و دمنه ).
تو داوری و ما همه مظلوم روزگار
مظلوم در حمایت داور نکوتر است.خاقانی.زنجیر فلک گردد حبل اﷲ مظلومان
گر قاف به قاف از دین یک تار کشد عدلش.خاقانی.مظلومم از زمانه و محرومم از فلک
ای بانو الغیاث که جای ترحم است.خاقانی.لواطف او درهای رأفت بر مظلومان گشاده. ( سندبادنامه ).
لب خشک مظلوم گو خوش بخند
که دندان ظالم بخواهند کند.سعدی.
مظلوم. [ م َ ] ( ع اِ ) ماست که پیش از جغرات شدن خورده شود. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ماست نارسیده. ( بحرالجواهر ) ( مهذب الاسماء ). شیری که پیش از مسکه برآوردن نوشیده شود. ( از محیط المحیط ) ( از اقرب الموارد ).