مظلمه

معنی کلمه مظلمه در لغت نامه دهخدا

مظلمه. [ م َ ل ِ م َ ] ( از ع ، اِمص ) ظلم و ستم و جور و تعدی و ستمگری و بی مروتی و بی انصافی و زبردستی و گناه. ( ناظم الاطباء ). در تداول فارسی ، گناه حاصل از ظلم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). به فارسی به معنی وبال مستعمل است . ( آنندراج ) :
ناگهان بجهد کند ترک همه
بر تو طفل از او بماند مظلمه.مولوی.روا بود که چنین بی حساب دل ببری
مکن که مظلمه خلق را سزایی هست.سعدی.شاه ترکان سخن مدعیان میشنود
شرمی از مظلمه خون سیاووشش باد.حافظ.- مظلمه بردن ؛ تظلم کردن. دادخواهی کردن : یکی مظلمه پیش حجاج برد، التفات نکرد. ( گلستان ).
- || گناه و وبال ظلم به دوش کشیدن :
تو مظلمه مبر از خانه و ز گور مترس
که گور بی گنه و مظلمه بود گلشن.جمال الدین عبدالرزاق ( از آنندراج ).دیدی که چه کرد اشرف خر
او مظلمه برد و دیگری زر.( از امثال و حکم دهخدا ).

معنی کلمه مظلمه در فرهنگ معین

(مَ لَ مَ یا مِ ) [ ع .مظلمة ] (اِ. ) دادخواهی . ج . مظالم .

معنی کلمه مظلمه در فرهنگ عمید

۱. ظلم و ستم.
۲. [قدیمی] آنچه به ظلم و ستم از کسی گرفته شده باشد.

معنی کلمه مظلمه در فرهنگ فارسی

آنچه به ظلم وستم ازکسی گرفته شده باشد ، ظلم وستمی که به کسی شده، مظالم جمع
( اسم ) ۱ - ستمی که بر کسی و ارد شود . ۲ - آنچه بستم از کسی گیرند : بدعتهای قدیم از صحایف اعمال دیوانی حک کرده مالهای خطیر بتهمت مظلم. حقیر ترک می آرد . ۳ - شکایت از ظلم دادخواهی جمع : مظالم .
ماخوذ از تازی ظلم و ستم و جور و تعدی و ستمگری و بی مروتی و بی انصافی و زبردستی و گناه .

معنی کلمه مظلمه در ویکی واژه

مظلمة
دادخواهی.
مظالم.

جملاتی از کاربرد کلمه مظلمه

ز عزلش رعایا و عامل همه هم از ظلم رست و هم از مظلمه
دهرم به شکنج انزوا می دارد وین مظلمه را چرخ روا می دارد
از دوستیت خون جگر را بخورم این مظلمه را تا به قیامت ببرم
عشق ما مظلمه ی کس بقیامت نبرد گر ز تو عمر ستد در عوضش عشق بداد
من بحل کردم ای جان که بریزی خونم ور نریزی تو مرا مظلمه داری نه بحل
امّا چون معصیت دست بدارد و بند اصرار از دل بازگشاید و عزم کند با خویشتن کی نیز معصیت نکند قصد دل او محض ندامت باشد چون بدین قرار گرفت توبۀ وی تمام باشد و عزلت پیشه گیرد و از یاران بد ببرد و شب و روز بر سر تأسف باشد و بباران دیده آثار عَثَرات بشوید و بمرهم توبه جراحت گناه را دارو کند، سابق اقران گردد و دلیل بر صحّت توبۀ او آن بود کی او را میان اقران خویش گداخته و فروشده بینند، شب در روز پیوندد در تأسّف خوردن بر آن چه بر وی گذشته بود از معاصی و مخالفات و کار وی آنگه تمام شود کی خصم را خشنود کند چنانک تواند کرد که اوّل رتبت اندر توبه، خشنود کردن خصم است بدانچه تواند اگر دست رسی بود بخشنود کردن ایشان یا ایشان گردن وی از آن مظلمه آزاد کنند با اندر دل همی دارد که از حق ایشان بیرون آید آنگاه که تواند و با خدای گردد بصدق توبه و دعای نیکو بریشان.
عاقله‌ی عقل چیست مظلمه‌ی مرد و زن هم نفسِ عشق باش بیش دگر دم مزن
هر یکی را بغیر مظلمه نیست هیچ حاصل درین سرای سپنج
جمله گفتند ای ملک ما حاضریم مظلمهٔ او را به گردن می‌بریم
گرد بر گرد او ز مظلمه‌ها برقهای جهنده از دمه‌ها