مظاهرت

معنی کلمه مظاهرت در لغت نامه دهخدا

مظاهرت. [ م ُ هََ / هَِ رَ ] ( از ع ، اِمص ) پشتی و حمایت و دستگیری. ( ناظم الاطباء ). پشتی دادن و حمایت کردن . ( غیاث ). موافقت. پشتی. هواداری. هواخواهی. مساعدت. معاضدت. یاری. همپشتی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : معونت و مظاهرت خویش را پیش وی دارم و شرایط یگانگی بجای آرم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 132 ). در فطرت کاینات به وزیر و مشیر و به معاونت و مظاهرت محتاج نگشت. ( کلیله ودمنه ). مرغان... به مظاهرت او [ سیمرغ ] قوی دل گشتند. ( کلیله و دمنه ). تشفی و تلافی خلل جز به مظاهرت و مضافرت آن دولت ممکن نگردد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1تهران ص 67 ). نصر تا دماوند به استقبال او بیامد و به مظاهرت و معاونت او قیام نمود. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 268 ). مادام که میان شما برادران مظاهرت ظاهر باشد. ( جهانگشای جوینی ). و رجوع به مظاهرة شود.
مظاهرة. [ م ُ هََ رَ ] ( ع مص ) پشت به پشت آوردن و یارمندی کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ظهار. ( ناظم الاطباء ). هم پشت شدن. ( دهار ) ( ترجمان القرآن ). هم پشت بودن. ( تاج المصادربیهقی ).و رجوع به مظاهرت شود. || از زن ظهار کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || مرد مر زن خودرا انت علی کظهر امی گفتن. ( آنندراج ). و رجوع به ظهار و مظاهر شود. || دو جامه به هم در پوشیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( تاج المصادر بیهقی ).

معنی کلمه مظاهرت در فرهنگ معین

(مُ هِ رَ ) [ ع . مظاهرة ] (مص م . ) پشتیبانی ، حمایت .

معنی کلمه مظاهرت در فرهنگ عمید

۱. یکدیگر را یاری و پشتیبانی کردن.
۲. هم پشتی.

معنی کلمه مظاهرت در فرهنگ فارسی

یکدیگررایاری وپشتیبانی کردن ، هم پشتی
۱ - ( مصدر ) یاری دادن کسی را پشتیبانی کردن . ۲ - ( اسم ) حمایت یاری : بر سبیل مخامرت پادشاهان آن طرف بمظاهرت مجاهرت نموده و بحبل طاعت و تباعت اعتصام کرده .

معنی کلمه مظاهرت در ویکی واژه

مظاهرة
پشتیبانی، حمایت.

جملاتی از کاربرد کلمه مظاهرت

و پس بندگان مشفق را که بقای ملک به کفایت ایشان باز بسته است باطل گردانند، و دیگر اسباب جهان داری از پیل و اشتر و سلاح بربایند، و من بنده خود محلی ندارم و امثال من در خدمت، بسیارند. و چون ملک تنها ماند، و استیلای ایشان بر ملک و اهل مملکت مقرر شد کامی هرچه تمامتر برانند. تحرز ایشان تا این غایت از روی عجز و اضطرار بوده است، و چون اسباب امکان و مقدرت ملک هرچه ممهدتر می‌دیده‌اند، و یک‌دلی و مظاهرت بندگان او هرچه ظاهرتر مشاهده می‌کرده زَهره اقدام نداشته‌اند.
پس دانستیم کز آن امر که نام او ابداع است، نخست عقل پدید آمدست، آنگاه نفس، آنگاه این جوهر صنع پدید (آمد) که نفس برو مستولی است. و چو‌اندرین مصنوع بنگریستیم،‌اندرو آثار تدبیر و تقدیر و حکمت دیدیم و دانستیم که این صنع نفس راست بت‍‍‍ایید عقل. آنگاه بنگریستیم تا پیش از عقل چیزی موجود شدست از آن فرمان کاثبات آن کردیم بضرورت، و نیافتیم‌اندر خویشتن اثری ازو شریف‌تر، پس گفتیم از امر باری سبحانه نخست عقل موجود شدست، و نفس از امر بمیانجی عقل موجود شدست، و مظاهرت عقل مر نفس را تشریف او مر نفس را گوای ماست برآنک نفس بمثل فرزند عقل است، و لوح اوست که عقل محاسن خویش را بر نفس همی پدید تواند آوردن. و دلیل بر آنک نفس را محل لوح است، آنست که او جوهریست که ذات او صوریست و صورت را جز‌اندر نفس مکان نیست، و لوح باشد آنچ محل صورتها باشد.
امّا بیرون از پیشکاران و کارگذاران که از قوایمِ سریر مملکت و دعایمِ قصور دولت باشند، نام و ناموس ملک را مگس همچو طاوس بکار آید. اشارت فرمای تا آنچ در تحتِ استطاعت و در طیِّ امکان آید، بجای آرم و بمظهرِ فعل رسانم. زروی را ازین حال پیشانی گشاده شد و بر گلویِ او ساخته آمد و بمظاهرتِ او پشت قوی کرد و روی بزیرک آورد و گفت: اینک مبشّرِ قدومِ اقبال که ناگاه در وهلتِ اول و مفتتحِ کار چنین خدمتگاری که مفتاحِ بابهای سعادت و مصباحِ شبهای شبهت را شاید، بی‌احضار حاضر آمد و بی‌انتظار از وجهِ ترهّب و ترغب اسفار کرد و چون دولتِ نامحسوب از ورای پردهٔ پردهٔ غیب روی نمود.
گر ز جودش مظاهرت یابد ژاله زرین زند هوای عقیم
پس به سرای ملک باز آمد و بر تخت ملک بنشست و ملک بر وی قرار گرفت. و یاران را بخواند، و صاحب عقل را با وزرا شریک گردانید؛ و صاحب جمال را صلتی گران فرمود و مثال داد که: از این دیار بباید رفت تا زنان به تو مفتون نگردند و از‌آن فسادی نزاید. و‌آنگاه علما و بزرگان حضرت را حاضر خواست و گفت: در میان شما بسیار کس به عقل و شجاعت و هنر و کفایت بر من راجح است اما ملک به عنایت ازلی و مساعدت روزگار توان یافت؛ و هم راهان من در کسب می‌کوشیدند و هرکس را دست آویزی حاصل بود، من نه بر کسب و دانش خویش اعتماد می‌داشتم و نه به معونت و مظاهرت کسی استظهاری فرا‌می‌نمودم. و از آن تاریخ که برادرم از مملکت موروث براند هرگز این درجت چشم نداشتم. و نیکو گفته‌اند که: