( مطیة ) مطیة. [ م َ طی ی َ ] ( ع اِ ) بارگی ، یذکر و یؤنث. ج ، مَطایا، مَطی ، اَمطاء. ( منتهی الارب ). سواری و مرکب. ( غیاث ) ( آنندراج ). اشتر که نشست را شاید . ج ، مطایا. ( مهذب الاسماء ).شتر سواری و هر ستور سواری که در سیر کوشش کند و بشتابد خواه ماده باشد و یا نر. ج ، مطایا و مطی. ج ج ، امطاء و نیز مطی بر واحد اطلاق می گردد. بارگی. ستور. ج ، مطایا. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : رکبت مطیة من قبل زید علاها فی السنین الذاهبات.( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 192 ).بر مطیه شوق سوار شدم و زمام صبر از دست رفته اینجا تاختم. ( مرزبان نامه چ سال 1317 ص 229 ).
معنی کلمه مطیه در فرهنگ معین
(مَ یِّ ) [ ع . مطیة ] (اِ. ) حیوان سواری چون اسب و استر و اشتر.
معنی کلمه مطیه در فرهنگ عمید
هر چهارپایی که بر آن سوار شوند.
معنی کلمه مطیه در فرهنگ فارسی
( اسم ) حیوان سواری چون اسب و استر و اشتر : من بنده از فلان ناحیت میایم آواز نوبت جهانداری و آواز. مکارم و معالی توشنیدم بر مطی. شوق سوار شدم و زمام صبر از دست رفته اینجا تاختم .
جملاتی از کاربرد کلمه مطیه
فشاهدت رکبانا قریحا مطیهم و کان لهم عند المسیر بدار
ندانستم که این جرعه را جامی درخم بود واین چینه را دامی در دم، خواستم که دیده را از نظر دوم بگردانم و لا تتبع النظرة الاولی برخوانم اما سلطان قوه نفسانی رابطه مطیه روحانی گسسته بود و شیطان شهوانی بر مسند ملک سلیمانی نشسته.
من نظاره آن جمع و پروانه آن شمع بودمی و جاذبه طبیعت، دل را در کار می کشید و مطیه عشق، نفس را اندک اندک در بار می کشید، تا آنزمان که نقطه دل چون نقطه در دایره پرگار و آفتاب تردد بر سر دیوار بماند.
بدان سوار که بود از رسالتش افسر بدان مطیه که بود از هدایتش افسار
اینجا لطیفهای غیبی روی مینماید در غایت لطافت که پیش ازین هماناکسی در عبارت نیاورده است و آن آن است که ظلمت و کدورت که در قند تعبیه بود ظلمت مطیه حرارت آمدو کدورت مطیه کثافت تا هر کجا از ظلمت و کدورت در اجناس مختلف نبات و شکر و طبر زد و قوالب و قطاره بیش یافته شود حرارت و کثافت آنجا زیادت بود چنانکه شکر از نبات بیک درجه گرمتر و کثیفتر باشد باقی بر همین قیاس میکن.
ای بحور فتوت و ای بدور مروت هل فی ظلالکم سعه و هل فی نوالکم دعة درین سایه ساعتی توان غنود و درین پایه لحظه ای توان بود که مطیه روح بعصائی گران نشود و سفینه نوح بانبانی تفاوت نگیرد، چون این گفت بسمع جمع رسید و هر یکی این مقالت بشنید زبان هر یک باجابت اعلام استقبال کرد و پیر را اکرام و اجلال کرد وباشارتی بشارتی فرمود وبکنایتی عنایتی نمود گفت بیای و درآی که بساط یکرنگ است و باده یک سنگ.