مطیب

معنی کلمه مطیب در لغت نامه دهخدا

مطیب. [ م ُ طَی ْ ی ِ ] ( ع ص ) بوی خوش دهنده و پاک شونده. ( غیاث ) ( آنندراج ).
مطیب. [ م ُ طَی ْ ی َ ] ( ع ص ) پاک و خوشبودار کرده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). خوشبوشده و معطرشده و پاکیزه شده. ج ، مطیبون. ( ناظم الاطباء ).
- ثوب مطیب ؛ جامه خوش بوی کرده. ( مهذب الاسماء ).
- مطیب کردن ؛ خوشبوی کردن : ندانم به گلابش مطیب کرده بود یا قطره ای چند از گل رویش در آن چکیده. ( گلستان ).
مطیب. [ م ُ طَی ْ ی َ ] ( اِخ ) نام پسر نبی صلی اﷲ علیه و آله و سلم. ( منتهی الارب ). یکی از پسران پیغمبر اسلام. ( آنندراج ) ( از محیطالمحیط ).

معنی کلمه مطیب در فرهنگ معین

(مُ طَ یَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) معطر شده .

معنی کلمه مطیب در فرهنگ عمید

پاکیزه و خوش بوشده.

معنی کلمه مطیب در فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱ - خوشبو کننده معطر سازنده . ۲ - و بش خوش دهنده .
نام پسر نبی صلی الله علیه و آله و سلم یکی از پسران پیغمبر اسلام .

معنی کلمه مطیب در فرهنگ اسم ها

اسم: مطیب (پسر) (عربی) (تلفظ: motayeb) (فارسی: مُطیب) (انگلیسی: motayeb)
معنی: معطرکننده، خوشبو کننده

معنی کلمه مطیب در ویکی واژه

معطر شده.

جملاتی از کاربرد کلمه مطیب

صبای مجمره گردان چو آه صبح معطر جهان مجمره صورت چو زلف حور مطیب
الطاف و کرامت تو امروز مرا داد هم دولت پاینده و هم عیش مطیب
ز سلام خوش سلامان بکشم ز کبر دامان که شده‌ست از سلامت دل و جان ما مطیب
طول بقای تو خواستیم ز یزدان عمر تو عیش توهنی و مطیب
روز و شب عیش خداوند مطیب بادا تا فلک را شب و روز است و عشی است و غدو
طیبنا الراح و نعم المطیب و اختلط الشهد لنا باللبن
از بزرگان و مذکوران مشایخ بود. روزگاری مهذب و وقتی مطیب داشت با حق تعالی. و وی را اشارات لطیف است و ستوده؛ کما قالَ واحدٌ مِنَ المشایخِ المتأخّرین: «ثَلاثَةٌ مِن عَجائب الدُّنیا: إشاراتُ الشّبلی، و نُکَتُ المرتعش، و حکایاتُ جَعفرٍ.»
نه چرخ و مهر چون قدرت معلی نه عود و مشک چون خلقت مطیب
از بس که بریخت اشک بر خاک شد خاک ز اشک او مطیب
مکللست و منقش چمن بدر و عقین معطرست و مطیب هوا بمشک و ببان